چهارشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۶

مصاحبه با خودم

امروز توی بلاگ شیما یه بازی دیدم که من هم وسوسه شدم بازی کنم. البته اصلش توی بلاگ مریم دیده شده.
تنها چیزی که از امروز میتونم بهتون بگم اینه که صبح تعمیرکار زنگ زد و گفت بیا ماشین رو ببر. امروز نشیمنگاه بنده دچار سوزش شد. چون ۱۲۵۰۰۰ تومن واسه ماشینی پیاده شدم که ۴ میلیون هم ارزش نداره!
و اما بازی...

خودتان را معرفی کنید

اسمم رو که میدونید. سلمان. متولد ۲۵ خرداد ۱۳۶۲ مصادف با Jun 15 1983 ساعت ۹ و ۲۳ دقیقه صبح. ترم ۱۳ عمران. این ترم قراره فارغ بشم. (دکتر گفته سزارین کنم بهتره چون بچه ام خیلی درشته). عاشق موزیک و فیلم و کلا مولتی مدیا. تصمیم دارم بعد از زایمان مثه قبلنا ورزش کنم. (تنیس و skateboard) در ضمن میخوام بصورت حرفه ای عکاسی رو شروع کنم. همه کارها رو به سرعت و با دقت انجام میدم. کاری رو قبول نمیکنم اما اگه قبول کردم مطمئن باش که حله.

هنوز واسه آینده شغلی تصمیم مطمئنی ندارم. امیدوارم که بتونم یه کار درست و حسابی برای خودم دست و پا کنم. از همه کسانی که تمایل جدی برای مشارکت در امر ساختمان دارن دعوت به همکاری میشه. هر موقع کار گرفتم پلان های معماری رو میدم تارا طراحی کنه. دلم میخواد از بابام پولدارتر بشم. در اولین فرصت دوست دارم یه 325 یا یدونه M3 بخرم. آدم خنده رویی هستم. کمتر چیزی رو جدی میگیرم. از هیچ کسی کینه به دل ندارم. به طور احمقانه ای به همه اعتماد دارم.

از تکراری بودن متنفرم. خیلی تند حرف میزنم. با همه زود ارتباط برقرار میکنم. خیلی دوست و رفیق ندارم اما با همه اون هایی که دوست هستم میدونم که واقعا دوست های خوبی برای هم هستیم. از شلوغی خوشم میاد. برون گرا. آدم رو راستی هستم. موقع انتخاب کردن مشکل دارم چون همیشه حداقل ۲ گزینه رو دوست دارم. بعضی وقتا سر از کارهای خودم هم در نمیارم. پول هام رو خیلی زود خرج میکنم. به شکلات اعتیاد دارم. همیشه توی ذهنم یه عالمه فکرهایی هست که مشغول ورجه وورجه کردن هستن. (تا فردا هم میتونم بنویسم اما فکر کنم دیگه کافیه) یه اعتراف دیگه هم باید بکنم و اون هم اینه که ... ولش کن.

رنگ مورد علاقه

فکر کنم نارنجی رو دوست دارم اما واقعا انتخاب ۱ رنگ برام سخته. تقریبا همه رنگ ها رو دوست دارم. بستگی داره که اون رنگ قراره در کجا ازش استفاده بشه.

غذای مورد علاقه

به نظر شما غذای بد هم وجود داره؟! I EAT YOU ALIVE

میوه مورد علاقه

پرتقال رو واقعا دوست دارم چون هم نارنجیه و هم خوشمزه. از سیب گلاب هم خوشم میاد. از سیب زرد متنفرم چون یاد مدرسه میوفتم. به میوه هایی که هیستامین دارن شدیدا آلرژی دارم.

موسیقی مورد علاقه

راک... آلترناتیو... هارد راک... قبلنا متال هم گوش میکردم اما دیگه اعصاب ندارم. میدونی، موزیک خوب هرچی که باشه گوش میکنم و حساسیتی ندارم اما مورد علاقه هام همونی بود که نوشتم.

بدترین ضد حالی که خوردم

اون وقتا که سمند داشتم یه بار یه date مهم گذاشته بودم. بد شانسی ماشین روشن نشد. باطریش خراب شده بود. (چون آمپلیفایر منهدمش کرده بود و بعدا مجبور شدم ۷۰ تومن بدم و یه باطری ۷۵ آمپری بگیرم). بهش زنگ زدم گفتم ماشین روشن نمیشه و یه خورده دیرتر میام. بیچاره فکر کرد میخوام بپیچونمش. از اون به بعد دیگه ندیدمش!

ناشیانه ترین کاری که کردم

یه بار یه لندکروزر مشکی یگان ویژه میخواست از سمت راست من سبقت بگیره، بهش راه ندادم. بعدش که ازش جلو زدم توی آینه با انگشت وسط یه FUCK بهش دادم. ۱ هفته ماشینم توی پارکینگ استراحت میکرد و دیگه نمیگم که چقدر جریمه شدم و تعهد دادم و ...

بهترین خاطره ام

این سوال واقعا سخته. خاطره زیاد دارم اما الان هیچی یادم نمیاد. باور کن.

کسی رو که بخوام ملاقات کنم

اون موقع که ۱۹ سالم بود یه دوست دختر داشتم به اسم سحر که ۲۶ سالش بود. از سال ۸۱ که ازدواج کرد دیگه خبری ازش ندارم.

کسی رو که نخوام ملاقات کنم

هیچی... کسی به ذهنم نمیرسه.

برای چه کسی دعا میکنم

اصولا آدم مذهبی و اهل دعا و ... نیستم اما همیشه از خدا میخوام همه اون کسایی رو که میشناسم و دوسشون دارم خوب و خوش و سلامت باشن و به همه آرزوهاشون برسن. (در حال حاظر واسه مستانه -که اسم واقعیش چیزه دیگه ایه- از خدا میخوام که دکترا قبول بشه)

موقعیت من در ۱۰ سال آینده

به این راحتی نمیشه پیشبینی کرد اما دوست دارم اینجوری باشه:
فکر کنم دیگه مهندس شده باشم. شاید یه فوق لیساس هم گرفته باشم. بالاخره 325 خریدم. از کارم و زندگی دارم نهایت لذت رو میبرم. به احتمال زیاد ممکنه ازدواج کرده باشم. اگه اینطور باشه میدونم که زنم رو خیلی دوستش خواهم داشت. دلم میخواد هر چند سال یک باری واسه مسافرت بریم New York و تایمز سکوئر رو از نزدیک ببینم. (من عاشق NY م). خلاصه دوست دارم زندگی خوب و مرفهی واسه خودم و خانواده ام بسازم. دوست دارم بچه ام دختر باشه. یه دختر آتیش پاره و وروجک. از همین آلان میتونم احساس کنم که چقدر دوستش دارم. ترجیح میدم که جایی استخدام نباشم و واسه خودم کار کنم. امیدوارم مملکتمون سر و سامان گرفته باشه.

پ.ن: خوب شد تا قبل از اینکه شما بیایید یه دور خوندم نوشته هام رو. کلی غلط غلوط املایی داشتم!!!

سه‌شنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۶

68

سلام به همه

امشب جای همه شما خالی بود. من و ManoN و سودابه، مهمون های VIP عاطفه در رستوران شهرزاد بودیم. آخه خانم دکتر تبدیل به خانم مهندس شدن!
باور کنید که جای همه رو خالی کردیم. خیلی خوش گذشت. یادتون باشه این دور و بر ها پیداتون شد حتما یه شام از عاطفه بگیرید. کلی گفتیم و خندیدیم. مرسی عاطفه. راستش من که از ۲ روز قبل رژیم گرفته بودم و تا امشب حسابی دلی از عزا در بیارم!

واسه موزیک امشب هم یه صدای خیلی خیلی خیلی جالب براتون دارم. ارزش ۶ مگابایت دانلود رو داره. اما یه شرط هم داره و اون هم اینه که فقط و فقط باید با HeadPhone باید گوش کنید. ترجیحا روی موبایلتون کپی کنید و بعد با هدفون موبایلتون گوش کنید و نتیجه رو بهم بگید!

پ.ن: جایزه ای در کار نبوده... فقط عاطفه از توی انگشت اشاره دست چپ من انگشتر منو ۲ دره کرد!

دوشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۶

عنوان ندارد

سلام بچه ها
چطورمطورین؟ خوش میگذره؟ چه خبرا؟
من که امروز همه ش خونه بودم. از هیچ جایی هم خبری ندارم. صبح ممد حلزون اومد سراغم و ۱۰ تا از DVD هام رو برداشت و برد. راستش رو بخوای اصلا خوشم نمیاد به هر کسی فیلم بدم اما بعضی وقتا آدم گیر میوفته و هیچ چاره ای جز تسلیم نداره. خدا میدونه من چقدر فیلم و موزیک به این و اون دادم و دیگه برام پس نیاوردن. مثلا چند وقت پیش دنبال فیلم DooM میگشتم اما پیداش نکردم و نمیدونم پیش کی هستش. باید تمرین کنم که توانایی گفتن "نه" رو داشته باشم. مثلا همین حلزون میره و ۲ ماه دیگه سر و کله اش پیدا میشه و ۱۰ تا جسد DVD بهت تحویل میده.
حدود ساعت ۷ بود که یه کاری داشتم که تا ۹ طول کشید اما در نهایت دست از پا درازتر برگشتم و Mission Fail
در یک اقدام جدید تصمیم گرفتم که ریش بذارم و البته مشخص نیست که تا کی بتونم تحمل کنم! (بد شانسی فردا شب هم با ManoN شام توی هتل دعوت داریم... نمیدونم اصلاح کنم یا نه؟! - یه جورایی احساس میکنم زشته اما دلم نمیاد اصلاح کنم)
فردا صبح ساعت ۸ هم واسه ماشین از یه تعمیرگاه نوبت گرفتم تا ببرمش این لگن رو درستش کنن. امیدوارم یدکی اون ژیگلور مسخره رو پیدا کنم.
یه خواهش هم از همه بلاگرها دارم... اون لوگوی پایین رو میبینید؟ خواهشن شما هم به اونجا برید و اگه دوست داشتید اعلام حمایت کنید و اگه هم تمایلی به این کار ندارید لااقل فقط اون لوگو رو از از سایت اصلی توی بلاگتون قرار بدید.

لحظه های خوبی در پیش داشته باشید

یکشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۶

ما خوب می باشیم

سلام به همه دوستای خوب و مهربونم
مرسی که اینقدر به فکر من بودید. تا وقتی که شماها رو دارم هیچی نمیتونه منو ناراحت کنه و الان هم میخوام بگم که مثه همیشه سر و مر و گنده ام!
خیلی دلم میخواست تا همون دیروز آپ میزدم اما واقعا فرصت نشد. کلی کار داشتم.
امروز از صبح ساعت ۸.۵ تا ۳ بعد از ظهر دستم به این ماشین قراضه بند بود. موقعی که موتور سلو کار میکرد اول یه فیوز ۱۰ آمپر میسوزوند و بعدش هم تپ، خاموش میشد. تنها کاری میتونستی بکنی این بود که گاز بدی تا خاموش نشه. تصورش رو بکن... توی خیابون داری میری، ترمز میکنی که ماشین وایسه و در همون لحظه گاز هم میدی تا خاموش نشه!!!
آقا نوید باتری ساز طبق تقشه ای که داشت به این تنیجه رسید که یه جایی توی سیستم جرقه زنی باید ایراد داشته باشه و نهایتا ایراد کار در کاربراتور پیدا شد. سوزن یکی از ژیگلورهای برقی جام کرده بود و توی پیستونش حرکت نمیکرد و فیوز میسوخت. از ۱۱ تا ۱ بعد از ظهر هرچی نمایندگی سایپا بود رو چک کردم اما این قطعه لعنتی رو پیدا نکردم. بیچاره آقا نوید با هر نکبتی که بود یه خورده ازش پیلیسه گرفته و تا حدودی روونش کرد اما کاملا درست نشد و باز هم فیوز میسوزونه. ما هم از رو نرفتیم و بجای فیوز ۱۰ آمپر یه فیوز ۱۵ آمپر گذاشتیم تا موقعی که ژیگلور پیدا کنم.
بعد از ظهر هم کلاس مثنوی داشتم. خیلی خوب بود.
یه نکته خیلی جالب راجع به بلاگ "مترسک فیلسوف" براتون بگم. ظاهرا ۲ تا مترسک داریم که یکی اصلی و یکی دیگه تقلبی.

طبق چیزایی که من فهمیدم مترسک اصلی رو از اینجا میتونید ببینید (که فیلتر هم شده!!!) و اون یکی رو هم از اینجا میتونید بخونید. این یکی هم دیدنش ضرر نداره. واقعا عجب دنیای عجیب و غریبی داریم!!!

دیروز داشتم multivision میدیدم که یهو چشمم به یکی از کانال هاش افتاد که کنسرت Gwen Stefani گذاشته بود. از این بشر خیلی خوشم میاد. همیشه ۱ جوره... style ش مخصوصه خودشه. یه اعتراف هم باید بکنم که به نظر من Body بی نظیری داره. بدنش رو خیلی دوست دارم. واسه همین هم یکی از آهنگ های قشنگش به اسم i'm just a Girl رو براتون گذاشتم.

شنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۶

دلمان گرفته

امشب دلم گرفته... یعنی حال دلم رو گرفتن... بد جوری هم گرفتن...
نمی دونم چرا دیوار کوتاه تر از من پیدا نمیکنن؟! آخه من دیگه گیر دادن دارم؟!
امروز از کل زمانی که خونه بودم نیم ساعت هم از لونه ام بیرون نیومدم، حتی ۵ دقیقه هم با هیچ موجود زنده ای تکلم نکردم اما وقتی قراره مورد لطف قرار بگیری دیگه چاره ای نیست. حرفی هم نداری که بزنی چون اصلا نمیدونی موضوع چیه، و دوباره مثه همیشه باید در دهنت رو گل (GEL) بگیری که اوضاع از اینی که هست بدتر نشه. جالب اینکه شاکی میشن که چرا حرف نمیزنی؟!!!!
الان که دارم فکر میکنم واقعا نمیدونم چرا؟ اصلا نفهمیدم چرا و چطوری شروع شد؟ فقط خوشحالم که دق و دلشون خالی شد و الان هم دارن از زندگی لذت میبرن، اما باز هم نمیدونم چرا تو سر من خالی شد.
بعد از نمایش هم دوباره چپیدم توی اتاقم و به این موضوع فکر میکردم که حالا چه ک* موشی چال کنم؟! و از بس که جدول حل کردم کور شدم دیگه اما خوبیش این بود که CPU مغزم رو مشغول نگه داشت تا زیادی فکر نکنم!
امروز میخواستم یه آپ خوشحال براتون بذارم که اینجوری از آب در اومد. شاید چون جمعه بود اینطوری شد دیگه!
به هر حال هر تمام شد دیگه. خوشحالم که شهریار ترتیب آهنگ های امشب رو داد. Luv U man . واقعا حوصله نداشتم.

چهارشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۶

زود بنویسم و برم

سلام به همه
چطورین بچه ها؟ خوبین؟ خوش میگذره؟
نمیدونم چرا اینقدر دلمان برایتان تنگ شده بود.
تا یادم نرفته اجازه بدید آهنگ درخواستی شیما خانم رو بهش تحویل بدم. ۲ روزه که این آهنگه افتاده اینجا و منتظره که آپش کنم بره برسه دست صاحبش.
امروز یه کار خیلی جالبی کردم. اگه OK شد شما رو هم خبر میکنم. (البته به احتمال زیاد خودش صداش رو در میاره و احتیاجی نیست که من کسی رو خبر کنم)
یه خبر دیگه هم اینکه ۲ روز بود میخواستم بهتون بگم اما نمیشد. مدیر ارشد پی هالز، یعنی آقای دانیال هم به بلاگ من اومده بوده. تازه واسه پست "یخ میزنیم" هم کامنت داده بود. فرداش که رفتم پی هالز دیدم که پولهای حسابم یدفعه زیاد شدن!. بعدش متوجه شدم آقای دانیال بابت وبلاگم ۱۹۰۰۰ شاهی هم جایزه بهم داده بود. کلی از خودمان ذوق تراوش نمودیم. اینقدر ذوق نمودیم که همون موقع ۱۰۰۰۰ تا واریز کردم به حساب شهریار!!!

جمعه امتحان "اصول تصفیه آب و فاضلاب" دارم. عجب درس مزخرفیه. اگه میدونستم اینجوریه یه واحد دیگه بجاش بر میداشتم.
الان که بلاگ تارا رو میخوندم احساس کردم که منم مثه تارا وقتی چشمم به کامپیوترم میوفته نمیتونم مقاومت کنم. واقعا مشکل دارم باهاش. اگه اینجوری بخواد پیش بره میرم میندازمش توی خیابون!!!

این آب و فاضلاب خیلی حرص میده. واقعا جفنگه. خدایا بهم تحمل بده که بتونم تا آخر بخونمش. راستی عاطفه هم امروز SMS داد که کارشناسی قبول شده. یادتون باشه که یه شام حسابی ازش بگیرید.

امروز بعد از ظهر mulivision 3 فیلم 300 رو گذاشته بود. ندیده بودمش. عجب فیلم چرتی ساختن. از دیدن persian ها با اون شکل و قیافه واقعا احساس بدی بهم دست میداد. آخه کجای تاریخ نوشتن که ایرانی ها این شکلی بودن؟! تنها چیزی که از این فیلم برام جالب بود Visual Effect ش بود. تا جایی که میدونم همون تیم گرافیکی که فیلم Sin City رو طراحی کرده بودن روی پروژه 300 هم کار کرده بودن. به هر حال که فیلم خیلی خیلی چاخانی بود.
فردا میبینمتون

شب همگی خوش

دوشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۶

امتحان می دهیم

خیلی دوست داشتم تا دیشب هم پست بدم اما واقعا هم فرصت نکردم و هم اینکه حالش رو نداشتم.
امروز صبح ساعت ۸ امتحان پی داشتم. دیشب حدود ۱۲ بود که تصمیم گرفتم بخوابم... اما مگه خوابم میبرد؟ توی ذهنم همه ش مساله پی رفت و آمد میکرد. هرچی خونده بودم رو توی ذهنم مرور میکردم. خودم سوال طرح میکردم و خودم هم حل میکردم. تا ۴ صبح همین برنامه ادامه داشت. ساعت ۵:۲۰ هم صدای Alarm موبایل بلند شد.
اول قرار بود صبح من و امید و کیومرث با هم بریم دانشگاه اما دیشب Q زنگ زد و گفت که دوست دخترش هوس کرده تا باهاش بیاد دانشگاه و Q هم با زبان بی زبانی عذر من و امید رو خواست. همون وقت هم من به امید خبر دادم که "برنامه مالید پسر، باید با قاطر بریم دانشگاه" - (هرچی میکشم از دست این ایران خودرو نامرده که ماشین منو نمیده)
۶:۳۰ ترمینال بودیم و با ۲ نفر دیگه از بچه ها نشستیم توی یه پراید و راه افتادیم. توی ماشین من کتاب پی رو با خودم آوردم تا در طول مسیر با امید یه چیزایی بخونم اما به محض اینکه راننده استارت زد همه با هم تا دم در دانشگاه خوابیدیم. (و انصافا خیلی فاز داد)
خلاصه اینکه ۸.۵ دم در سالن امتحانات بودیم. شماره صندلی هامون رو دیدیم و رفتیم...
استرس همه رو گرفته بود. همه عصبی و خسته و کلافه. کافی بود به یکی بگی "بالای چشمت ابرو"... اونوقت بود که با مشت بیاد توی صورتت!!!
صندلی ۱۰۲ رو پیدا کردم و ۲ تا صندلی دیگه رو هم کشیدم کنارم و مثه کولی ها بند و بساط رو پهن کردم. ۲ تا کتاب حل المسایل + کتاب پی + ۲ سری جزوه + ۱ سری تمرین های حل شده خودم. تازه بقیه رو که میدیدم احساس کردم هیچی ندارم!!!
امتحان شروع شد. ۳ تا سوال بود. یه دونه دیوار حایل (۳ نمره) + یه دونه نشست (۳ نمره) + یه دونه شمع (۴ نمره)

سوال اول به ظاهر ساده بود اما وقتی مشغول میشدی میفهمیدی که N تا نکته داشت. بعد از اینکه با تلاش فراوان و دعای خیر مردم سوال اول رو نوشتم یه نگاهی به ساعت انداختم که دقیقا ۱۰ بود.

۵ دقیقه ای استراحت کردم و بعدش واسه سوال دوم آستین ها رو بالا زدم. تقریبا سوال ۲ هم تمام بود که فهمیدم ساعت ۱۱:۱۰ شده. سریع خودم رو جمع و جور کردم و سعی کردم سوال سوم رو بفهمم چیه!

سوال شمع واقعا کووووفت بود. نگاه کردنش هم ترسناک بود. ۳ لایه ماسه با خصوصیات مختلف + ۱ لایه خاک رس اشباع. تازه مقطع شمع هم H بود. هنوز هم نمیفهمم این رو از کجاش در آورده بود؟!

نه وقت داشتم و نه دیگه انرژی مونده بود برام. حتی دیگه حاضر نبودم که به این مساله مزخرف فکر کنم. تنها کاری که کردم این بود که ظرفیت باربری نوک شمع رو از روش مایرهوف حساب کردم. به بقیه لایه ها هم یه انگولکی کردم و بعدش خیلی relax برگه ها رو جمع کردم، اسباب و اثاثیه رو ریختم توی کوله و برگه رو تحویل دادم و خلاص.

آخیش ش ش ... راحت شدم دیگه. البته چند دقیقه بعد کلا برگه ها رو جمع کردن. بیرون از سالن هم همه مشغول بودیم به اظهار فضل و علم... (هی فلانی تو اشتباه نوشتی و باید با این روشی که من نوشتم مینوشتی و ... خلاصه همه ادعای دانشمندی...)

واسه برگشتن از اونجایی که سواری های محترم برای کرایه قیمت خون پدر و اجداد بزرگوارشون رو طلب میکردن ما هم با اتوبوس برگشتیم. حدود ۳.۵ دیگه خونه بودم. خسته و گیج خواب...
تازه رسیده بودم که ۱ ساعتی با یکی از دوستام حرف زدم و بعدش خوابیدم. تازه داشتم کیفور میشدم که تلفن ها شروع شدن... همه راجع به امتحان.
این هم از داستان امروز ما.
راستی امشب تولد بابامه. گرچه خودش نیستش و ما کادوی تولدش رو چند هفته پیش بهش دادیم اما باز هم تولدت مبارک مسعود. براش یه کاپشن خریدیم اول زمستون بهش دادیم!!!
شهریار هم فردا امتحان داره. نمیدونم چی. به محض اینکه آهنگ درخواستی شیما رو پیدا کردم خبر میدم.
تا فردا، شب همه خوش.

شنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۶

بس کنید بابا

سلام به همه
راستش امروز اصلا تصمیم نداشتم که بیام و بنویسم اما دلم نیومد. میدونی یه جورایی دلم واسه اینجا خیلی تنگ میشه. حدودا ۱ روزی میشه که کامنت ها رو چک نکرده بودم. مسابقه راه انداختین و خودم خبر نداشتم!
با اینکه جواب معما رو میدونم اما جواب رو نمیگم تا شانس برنده شدن شما بیشتر بشه!!! (در ضمن اداره این بخش هم به خود شهریار واگذار میشه)
بعد از ظهر نشسته بودم داشتم توی کانال های تلویزیون قدم میزدم. یه لحظه که از روی DW رد شدم دیدم که داشت اخبار میداد و ظاهرا داشت از عزاداری توی کربلا حرف میزد (آلمانی بود و هیچی نمیفهمیدم) و خلاصه اینکه مردم داشتن سینه میزدن و خلاصه از این برنامه ها. چشمتون روز بد نبینه... بعدش شروع کرد از عزاداری ایران فیلم پخش کردن...
مشترک گرامی

دسترسی به این قسمت از نوشته به دلیل عدم

رعایت قوانین امکان پذیر نمی باشد.

فقط آدم میتونه افسوس بخوره.
 
پ.ن: یه ذره نوشته هام رو ادیت کردم. وقتی خودم خوندمش احساس کردم زیادی ۲ آتیشه نوشتم. به این میگن خود سانسوری.
خواهش: شما را به خدا قسم منو دستگیر نکنین... زن و بچه دارم... عیال وارم... گناه دارم. این نوشته ها به ما نیومده. همین الان پاکش میکنم. دیگه تکرار نمیشه.

پ.ن ۲: باز هم خود سانسوری کردم. همین الان زنگ زدن گفتن یا پاک کن این نوشته ت رو یا خودت رو پاک میکنیم!!!

پنجشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۶

61

سلام به همه
چطورین بچه ها؟ خوبین؟ خوش میگذره؟
فقط اومدم تا یه آهنگ خیلی خوشگل براتون بذارم تا شما هم مثه من لذت ببرید ازش. خیلی دوست دارم این آهنگش رو...
آخر هفته خوبی در پیش داشته باشید

سه‌شنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۶

حوصله ی درس نیست

سلام به همه دوستان و آشنایان
چطورین بچه ها؟
امروز از صبح ساعت ۹.۵ تا ۴.۵ با امید کتابخونه بودم. آخ که چقدر این پی مزخرفه. امید یه سری تمرین حل نشده از بیات گیر آورده بود. فقط ۲ تا مساله از بخش دیوار حائل حل کردیم. تازه دست و پا شکسته... ، واقعا تضعیف روحیه بود. الان هم نشسته بودم و داشتم نشست میخوندم اما دیگه مغزم کشش نداره. واقعا خسته شدم. وقت کم دارم.
بعد از ظهر یهو هوس کردم تا کیبورد کامپوتر رو تمیز کنم. خیلی خوشحالم که الان دارم با یه کیبورد سفید براتون تایپ میکنم، آخه قبلا مشکی بود. (فکر نکنین جرم داشته ها... نه... مشکی بوده ولی دیگه رنگش رفته سفید شده!!!)
ببینم شما چرا جواب منو ندادین اون آهنگ رو کجا شنیدین؟ روزی ۱۰۰ بار به گوشتون میخوره ها... (بی خیال)
اول از همه بذار تا آهنگ درخواستی عاطفه رو براش بذارم بره حض ش رو ببره. (هذ - هز - هض - هظ + حذ - حز - حض حظ . املای درست رو نمیدونم چطوریه. ببخشید دیگه). آهنگ خیلی قشنگ و با معنایی انتخاب کرده.
این هم از درخواست خانم فیروزه که "حمید عسگری" خواسته بودن. راستش من اصلا نمیشناسمش و تا حالا هم آهنگی ازش گوش نکردم و چون اسم اون آهنگ رو خودشون هم نمیدونستن و فقط یه تیکه از شعرش رو نوشته بود بنابراین من هم لینک آلبوم رو گذاشتم تا دیگه خود فیروزه خانم هر کدوم از آهنگ های آلبوم کما رو خواستن دانلود کنن. از کسایی هم که اطلاعات دقیق دارن تقاضای راهنمایی میکنیم.
شهریار جون، امشب دیگه اون 345 مگابایت شما هم دانلود میشه. تا این لحظه فقط 15 مگ دیگه مونده. فکر کنم تجربه رانندگی خیلی خوبی با M3 داشته باشیم پسر!
امیدوارم پایان ترم خوبی در پیش داشته باشید. برای من و شهریار هم آرزوی موفقیت کنید تا دیگه این ماراتن تمام بشه.

دوشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۶

59

سلام به همه
چطورین بچه ها؟ خوبین؟ خوش میگذره؟ با این تعطیلات غیر منتظره و مسخره چیکار میکنین؟
راستش امروز واقعا حرفی ندارم تا بزنم اما فقط اومدم تا بگم ما هستیم! این ۲ روز اصلا حس نوشتن نداشتم.
دیشب ساعت ۸ بعد از کلاس هوا هم سرد بود و هم برفی. با یکی از دوستام تصمیم گرفتیم که بریم و پیتزا ایتالیایی بخوریم. اون جایی که ما رفتیم حیف که Take Away هستش و جای نشستن نداره اما لعنتی پیتزاش رو خیلی خوش مزه درست میکنه. جای همه خالی بود. توی اون هوا پیتزا رو آوردیم و توی ماشین خوردیم خیلی چسبید... بعدش هم یه گشتی زدیم و اومدیم خونه.
امروز هم فقط ۲-۱ ساعت درس خوندم. همین.
زحمت آهنگ های امروز هم با جناب شهریار بوده. برید این و این یکی رو گوش کنید. من هم دارم دانلود میکنم اما مطمئنم که حرف ندارن.
امیدوارم امتحانات خوبی در پیش داشته باشید

جمعه، دی ۲۱، ۱۳۸۶

58

سلام به همه دوستان
اینو بگم که من امروز به شکل کاملا وحشتناکی لبریز از انرژی هستم. دلم میخواد از در و دیوار بالا برم. تمام الکترون و پروتون های بدنم دارن با سرعت نور دور هم میچرخن!
امروز با یه گونی آهنگ دارم میام. تو رو به خدا همه رو گوش کنید! همه به شکل وحشتناکی پر انرژی هستن.
میدونه چیه... دلم میخواد Acid Drop بزنم. (اسید دراپ اسم یه حرکت خاص توی skate board هستش. وقتی که از یه ارتفاع نسبتا زیاد با اسکیت میخوای روی رمپ بپری... کار ترسناکیه!. آدرنالین خون رو تا سر حد مرگ بالا میبره)
یه چیز دیگه. یه تفنگ به من بدین. میخوام این "علی دانیال" رو بکشم. کی به این بشر گفته باید خواننده بشه؟! امروز هر کانالی که میذاشتم قیافه منحوسش رو میدیدیم. آخه اینا چیه که میخونه؟! "دلم تنهاس... دل من و دل تو... دلم تنهاس". به نظر من کاراکترش شبیه راننده تریلی میمونه. از این یارو "اسی" هم متنفرم، مثه قصاب محل میمونه.
یه سوال از شیما خانوم داشتم، توی کامنت های قبلی نوشته بودی که یه چیزی برات عجیبه. جریان رو نگرفتم... چی عجیبه؟!
قول بدین همه رو گوش میدین:

آهنگ شماره ۱ -> همونی که دیروز قول دادم میذارم. تابستون کوتاهه از Zed Bazi
آهنگ شماره ۲ -> درخواستی تارای عزیز. (کلی توی CD هام دنبال آلبومش گشتم. مگه پیدا میشد. کم کم داشتم به این نتیجه میرسیدم که آلبوم رو ندارم اما میدونستم که ۱۰۰۰ بار گوشش کردم!!!)
آهنگ شماره ۳ -> یکی از OST های قسمت دوم فیلم Matrix . خیلی خوشم میاد ازش.انرژی میده. اگه بگی که این آهنگ رو کجا میشنوی جایزه داری. جدی میگم. واسه راهنمایی از دقیقه 3:05 با دقت گوش کن!
آهنگ شماره ۴ -> باز هم یکی دیگه از OST های Matrix. روانی این ترکم. میترکونه آدم رو. مخصوصا وقتی که هدفون توی گوشت گذاشتی و داری توی خیابون راه میری. اصلا احساس خستگی نمیکنی. این چند روز که از کتابخونه پیاده برمیگردم فقط همینو گوش میکنم...

پ.ن: شهریار جون، این تا فردا گفتن من هیچ جریان خاصی نداره، فقط واسه اینه که بگم درسته که الان رفتم اما باز هم برمیگردم!

چهارشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۶

57

سلام به همه
بااین اوضاع سرما چطورید؟
امروز خبردار شدم که همه ادارات و مدارس و دانشگاه های شهرکرد تا آخر هفته تعطیله. خیلی از بچه هایی که توی این چند روز امروز امتحان داشتن خر کیف شدن.
امروز حدود ساعت ۲ یکی از همسایه ها (آقای بدیعی) اومد دم خونه ما و گفت آچار لوله گیر دارید؟ از اونجایی که بابام یه عالمه ابزار و خرت و پرت داره رفتم و از توی زیر زمین براش آوردم. شاکی بود از دست این سرمای هوا. یکی از لوله های روی پشت بوم آپارتمانشون نشت میداد.
بعد از اینکه آقای بدیعی رفت منم پیش خودم گفتم برم بالا پشت بوم یه نگاهی بندازم ببینم خبری نباشه. چند وقت پیش همه لوله های آب کولر و ... رو بسته بودم و درپوش بسته بودم اما گفتم دیدنش ضرر نداره.
بله... یکی از لوله های منبع انبساط شوفاژ شیرین کاری کرده بود. ۲ تا از سه راهی ها ترک خورده بودن و کم کم آب ازشون میرفت.
کارم در اومد. مثلا میخواستم برم کتابخونه. اوضاعشون داغون بود. توی زیر زمین هم لوله به درد بخور و رابط و ۳ راه و ... پیدا نکردم. خلاصه اینکه متوصل به یکی از این لوله بازکنی هایی که تبلیغ هاشون رو به در و دیوار میچسبونن شدیم. حدود ۳.۵ بود که یارو با موتور سر و کله اش پیدا شد و فوری دست به کار شد. هر ۳ ثانیه ۱ بار هم موبایلش زنگ میزد و آدرس میگرفت و میگفت تا نیم ساعت دیگه میام!!!
معلوم بود که حسابی سرشون شلوغ شده. بعد از اینکه آقای لوله کش تشریفشون رو بردن رفتم و هرچی لباس پاره پوره و پارچه توی خونه داشتیم رو آوردم و شروع کردم به بستن دور لوله ها. امسال هم عجب زمستونی شده ها...
امروز اصلا حس درس ندارم. دلم میخواد ووول بزنم. دلم میخواد سر یکی کرم بریزم. زنجه موره میرم. احساس الافی دارم.
راستی... دیروز کلاه ممدرضا رو بهش دادم. کلی ذوق کرد.
بابت کامنت بازی پست قبلی هم از همه ممنونم. واقعا دم شما بخاری. نمردیم و کامنت های ما هم ۳ رقمی شد. امروز که چک کردم واقعا شاخ در آوردم. راستی، سر و کله غایب بزرگ هم پیدا شد. پست جدید داده. وقتی نوشتم میخوام برم سراغش. نمیدونم چرا همه پست هاش رو پاک کرده.
این هم از آهنگ درخواستی شیما خانم. الان هم دارم یه آهنگ نسبتا قدیمی از ZedBazi گوش میکنم. شانسکی روی کامپیوترم پیداش کردم. فعلا دارم باهاش حال میکنم. واسه پست بعدی میذارمش... "دوباره کنار آب، زیر ستاره هاییم، خوشحال از اینکه توی بهترین ۳ ماه سالیم، تنها مشکل اینه که تحت فشار خوابیم، همه چی عالیه ولی اگه بذاره پاییز، چرا میره جلو عقربه هی؟ متنفرم از ته دل من از اول مهر... میخوام مست شم و بکنم خدا رو نگا، اینقدر بکشم تا بدم شش ها رو به گا..."
بیتش رو خیلی دوست دارم. یه جورایی تو مخ میره!
تا فردا

راستی، این هم یه sms باحال:
به دلیل بارش برف و مصادف شدن با ایام محرم و سپس دهه فجر و در انتها عید نوروز، مملکت تا اردیبهشت ماه تعطیل است!!!

دوشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۶

یخ می زنیم

سلام به دنیای یخ زده...
بابا چرا اینقدر هوا سرد شده؟! این دیگه چه وضعیه؟! دلم میخواد بدونم الان توی قطب چه خبره؟
فیلم The Day After Tomorrow (یا یه چیزی تو همین مایه ها) رو دیدین؟ همه جای دنیا یخ زد. فکر کنم ما قراره عملا تجربه کنیم.
دیروز تولد محمدرضا (Baje) بود. از بد شانسی فرصت نکرده بودم که یه چیزی براش بگیرم. امروز صبح یه سری کار بانکی داشتم. راستش من یه cap قرمز نایکی دارم که حدودا ۲ سال هست که دارمش. maNoN همیشه وقتی میدیدش میگفت این کلاهت خیلی باحاله. بعد از اینکه کارم تمام شد و داشتم برمیگشتم خونه، توی آینه ماشین چشمم افتاد به کلاهم...
پیش خودم گفتم چی بهتر از یه کلاه؟ تصمیم گرفتم لنگه کلاه خودم رو پیدا کنم براش.
پسر این شهر رو زیر و رو کردم... هرچی nike shop سراغ داشتم رو سر زدم... هرچی فروشگاه مارک باز میشناختم... اما نووووپ. همه میگفتن این 2005 رو دیگه عمرا گیر نیاری.
توی نایک مرکزی بودم اما با هیچ کدوم از کلاه هاش حال نکردم. طبقه پایین همون مغازه نمایندگی Columbia هم هست. اونجا هم رفتم و خدایی cap های خوبی داشت. خلاصه اینکه بالاخره یکی پسندیدم. وقتی اومدم طبقه بالا داشتم واسه خودم گشت میزدم که یهو چشمم به یه کلاه زمستونی نایکی افتاد... دیگه خودتون میدونید که چه اتفاقی افتاد . با style ش خیلی حال نمودیم. یه نقاب خیلی کوچیک داره و خیلی خوش فرم روی کله آدم میایسته.
بعد از ظهر هم رفتم کتاب خونه و تا ۸ حسابی خر زدم. واسه برگشتن هم با اینکه هوا در حد مرگ سرد بود و سگ توی پیاده روها نبود اما خیلی از مسیر رو پیاده اومدم. وقتی کلاه نو خریدی و آهنگ هم گوش میکنی دیگه سرما اثر نداره!!!
توی راه هم شهریار بهم زنگ زد و خبرهای جالبی داد. میگفت phalls فیلتر شده!!!
یه چیز جالب بهتون بگم. چند روز پیش توی پی هالز داشتم گشت میزدم که یه دفعه یدونه PM برام اومد... حدس بزن از کی؟... از تارا بود. خیلی برام جالب بود که اون هم پی هالزی شده بود و جالب تر اینکه ID من رو پیدا کرده بود. تو هم که زبلخان شدی دختر.
خیلی دلم میخواست که همین امشب برم پیش محمدرضا اما واقعا خسته بودم، یخ هم کرده بودم. میزارم واسه فردا.
از موزیک امشب هم خبری نیست چون امروز شهریار حسابی شیرین کار کرده. بجای ۱ دونه ۲ تا آپ زده.(برای دیدن لینک ها به کامنت های پست قبلی مراجعه فرمایید)
یه لحظه ازش غافل بشی همینه دیگه، شیما آهنگ رو به من سفارش میده اونوقت یهو سر و کله شهریار پیدا میشه و ۲تا ۲تا آهنگ میذاره! اما جدا از شوخی هر موقع هر آهنگی که خواستین به ما ۲تا که بگین سوت ثانیه براتون ردیف میکنیم. من و شهریار هیچ فرقی نداره. نمیخوام پز بدم اما آرشیومون حرف نداره. یادش بخیر تابستون امسال این آلبوم رو توی تیپ ۵ شهریار گوش میکردیم. تازه... آلبوم های کاملا جدید و خف تو راه داره میاد. منتظر باشین!
شب همه خوش
حسابی بپوشید که یخ نزید
شب بخیر

پ.ن: امروز که کامنت ها رو میدیدیم دلم نیومد این عکس ها رو نذارم. مرسی شهریار بابت عکس ها. با اجازه یه خورده کوچیکشون کردم تا اینجا جاشون بشه. ۲تا عکس هم خودم اضافه کردم.



اینجا خونه شهریاره. فکر میکنم پنجره توی سالن باشه. توی اون قطبی که ما زندگی میکردیم شب ها موقعی که قرار بود برف بیاد آسمون این رنگی میشد. نمیدونم دلیلش چیه اما همه جا نارنجی میشد. بعدش هم نمایش شروع میشد. برف... برف... برف...



باز هم خونه شهریار. به این میگن یخ منجمد معلق در هوا. صبح اول وقت (که با ۱۲ ظهر هم هیچ فرقی نمیکنه). توی این هوا وقتی نفس میکشیدی مثه این بود که داری توی ریه هات رو تیغ میکشی. بخاری که از دماغت بیرون میاد همون لحظه منجمد میشه و مثه برف میاد روی زمین. یادش بخیر اون آهن فروشی روبه روی خونه.



۲۳ ژانویه ۲۰۰۷ ساعت ۱۱:۲۰
صبح ساعت ۸ که امتحان داشتم هوا ابری بود اما وقتی از جلسه بیرون اومدم یدفه اینجوری شده بود. نمیدونی چه برفی داشت میومد. انجا تقریبا دم در سالن امتحاناس. هیچی از دانشگاه پیدا نیست. اون پیاده روی که شهریار گفت تقریبا ۳ برابر این مسیری هست که مشخصه!!!



16 ژانویه پارسال. اوج امتحانات. پارکینگ خونه من. این هم اسب ملی که زیر برف داشت دفن میشد. به جرئت میتونم بگم که هنوز نیم ساعت از شروع برف نگذشته بود. تا ۲ روز بعدش ماشین رو نتونستم بیرون بیارم!

شاد باشید

جمعه، دی ۱۴، ۱۳۸۶

خیلی خندیدم

سلام به همه
اول اینو بگم که دیشب در جریان چتی که توی بلاگ شیما راه انداختیم با ۲ تا دوست خوب دیگه آشنا شدم که میخوام به شما هم معرفیشون کنم. مریم خانم و آقا بابک. لینک های بلاگهاشون رو از اون گوشه میتونید ببیند. بنابراین ۲ تا مهمون جدید داریم.
یه خبر دیگه هم اینکه ظاهرا بغض شادی خانم ترکیده و بلاگش (بغض گیتار) رو آب برده و تا این لحظه از باز مانده یا بازماندگان هیچ اطلاعی در دست نیست!!!
راستش امروز اصلا قرار نبود چیزی بنویسم اما همه ش تقصیر این شهریار ه. وقتی کامنت هایی رو که واسه پست قبلی گذاشته بود رو خوندم از خنده مردم. ۱۰ دقیقه فقط داشتم میخندیدیم.
هی شهی... باید بودی و میدیدی که سر کلاس ابوطالبی و بچه چطوری میخندیدن. من خودم که دیگه از خندیدن ابو خنده ام گرفته بود.
این کامنت های قبلی شهریار رو که خوندم همه شون مثه فیلم از جلوی چشمم رد شدن. عجب دورانی بود. یادش بخیر.
زمستون ۸۳ بود که تازه "خر ملی" (خودرو ملی رو میگم، سمند) رو گرفته بودم. یه شب با شهریار رفتیم که توی شهر که بیشتر به دهکده اشباح شباهت داشت و هنوز هم داره (اگه خدا بخواد این ترم دیگه میریم هر ۲ مون و پشت سرمون رو هم نگاه نمیکنیم. حتی اگه کلاهمون هم توی اون شهر بیوفته نمیریم برش داریم و از این حرفا...) یه گشتی بزنیم. اون کله پوک ها مثلا خواسته بودن یه سرعت گیر شبیه سرعت گیرهای میرداماد به سمت شریعتی بسازن اما سرعت گیرشون تبدیل شده بود به یه سکوی پرش که آقای "رمی ژولیان" تشریف بیارن و یه بدل کاری تمیز انجام بدن.
آلبوم Moby تازه اومده بود و این آهنگ ش هم غوغا کرده بود و من شهریار هم توی حس آهنگ بودیم که احساس کردیم ماشین داره پرواز میکنه. اون شب هرچی چاله چوله توی شهر بود رو ما تست کردیم!!!
یادش بخیر. اون شب واسه ماشین میخواستیم بریم پیتزا بخوریم اما هیچ جا باز نبود.
در مورد nick name ها هم درست میگه. اگه phone book موبایلم رو ببینی همه اسم ها دست کاری شدن.
امشب از اون روزهایی بوده که جناب شهریار روی mode خندوندن بوده. آخ که چقدر دلم میخواست که الان پیشش بودم. در حد مرگ میتونه بخندوندت. بعضی وقتا که با فری راسو و پیمان و شهریار دور هم بودیم اینقدر میخندیدیم که تا ۲ روز بعد به زحمت میتونستیم نفس بکشیم، چون عضلات شکممون بدجور منقبض میشد.
این simba leo رو خیلی دوسش دارم.
برم من دیگه.
امیدوارم همیشه لبهاتون خندون باشه.

پنجشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۶

54

سلام عرض میشه
دلم واسه همه تنگ شده، چرا اینقدر دیر آپ میکنین؟ (البته خودم هم زیاد سریع نیستم اما لااقل از شما تندتر مینویسم)
بوی امتحان آید همی... بابا درس خون ها... چه خبره؟ یه ذره هم استراحت کنین. مثه من که واسه استراحت شاید درس بخونم! (البته موقعی که نمره ها رو اعلام کردن شما استراحت میکنین و تازه کار من شروع میشه)
دیشب میخواستم بیام اما یادم نیست چی شد که یادم رفت قرار بود آپ بزنم.
دیروز با امید واسه آخرین روز رفتیم دانشگاه. البته منظورم اینه که واسه کلاس رفتن آخرین روز بود. صبح واسه اینکه هوا برفی بود ۹.۱۵ رسیدیم دانشگاه. با عجله رفتم سر کلاس و صاف نشستم ردیف اول جلوی چشم ابوطالبی. داشت درس میداد. تخته رو که نگاه کردم دیدم نوشته های روش شبیه پی نیست... برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم، یه مشت بچه فینگیلی بودن که هیچ کدوم به نظرم آشنا نبودن. برگشتم و به دکتر جون گفتم: استاد مگه الان کلاس پی نیست؟!
گفتش: نه بابا... کلاس راه سازی تشریف آوردی! ، پی ساعت ۱
منو میگی، داشتم دیوونه میشدم. گفتم استاد ۴شنبه ساعت ۸.۵ باید پی باشه دیگه...
گفت: ۲ هفته س توی بورد زدم کلاس جبرانی پی، ۴شنبه ساعت ۱. مگه ندیدی؟
هیچی، توی دلم هرچی فش بلد بودم نثار خودم کردم. دلم میخواست خودمو دار بزنم. صبح کله سحر با امید مثه Dumb & Dumber پا شده بودیم اومده بودیم دانشگاه. اون کله پوک که کلا به فاک رفته بود. نمیدونست کلاس جبرانی بیات ۲ شنبه بوده!!!
خوابم میومد مثه سگ... اما دیگه حال نداشتم توی اون برف برم مسجد دانشگاه و بگیرم بخوابم. یه چیزی بگم بخندید، چند ترم پیش صبح خیلی خوابم میومد. رفتم مسجد که ۱ ساعت بخوابم... ساعت ۴ بعد از ظهر افشین اومد بیدارم کرد و بعدش با هم برگشتیم خونه!!!
خلاصه اینکه توفیق اجباری، سر کلاس راه سازی هم نشستیم. بعدش روسازی بود. نمیدونی چقدر طول کشید تا ساعت ۱ بشه. هوا هم اینقدر مزخرف بود که نمیشد بری توی دانشگاه بتابی... گرچه زیاد فرقی هم نمیکرد چون هیشکی دانشگاه نبود!
تا ۳.۵ کلاس بودیم. مساله اضافه که هیچی حل نکرد، نمره های میان ترم رو هم نداد. یعنی گفت که پایان ترم نمره میزنه و همه ش گفت که امتحان آسونه... بخونین ۲۰ میارین! (در کل حسابی روحیه داد). تنها فایده ای که این کلاس رفتن داشت این بود که یه ذره جلوی استاد خودمون رو "جل" کردیم. شاید واسه نمره دادن موثر باشه (گرچه ابوطالبی با این کارا نظرش عوض نمیشه اما خب... کاچی بهتر از هیچی)
راستی بیات نمره ها رو زده بود... بالاتر از ۵.۵ نداشت. از ۶۰ و خورده ای نفر ۴۲ تا زیر ۳ بودن. شاهکار بود خلاصه.
از دانشکده که اومدیم بیرون وحشتناک برف میومد اما خیلی باحال بود.
تا از اون خراب شده رسیدیم خونه ۷.۵ شده بود. یه روز تمام رو به *** دادیم. چون هوا خوب نبود با سواری نیومدیم. چند وقتی بود که سوار این اتوبوس های قارقاری نشده بودم، خورد و خمیر شدیم.
امروز بعد از ظهر با کیومرث رفتیم کتابخونه. روسازی خوندیم. ساعت ۷.۵ با افشین قرار بود بریم بیرون اما نمیدونم یهو چه مرگش شد و نیومد. الکی من رو هم لنگ کرد توی خونه. دلم میخواست بزنم بیرون... اگه میدونستم با یکی دیگه برنامه میریختم. بیشعور
شاید آخر شب خودم رفتم یه گشتی بزنم. دلم فیلم میخواد.

فعلا واسه تنوع این آهنگ رو گوش کنید. ترجیحا اگه با سیستمی گوش کنید که BASS خوووف داشته باشه بهتره. قدیما که توی ماشین گوشش میکردم توی آینه های ماشین هیچی پیدا نبود. از بعضی آهنگ های Rammstein با اینکه نمیفهمم چی میگه اما خوشم میاد.
من برم یه فکری به حال این ۵شنبه بکنم که نذاشتن ازش لذت ببرم.
آخر هفته خوبی داشته باشید.