جمعه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۶

87

ما امروز انسان خیلی مفیدی بودیم و مثه خر کار کردیم. پدر گرامی هم همینطور!
هنوز ۹ نشده بود که با امواج فراصوت میترا خانوم لرزه بر انداممون افتاد و با اینکه حتی اگه میگفتن تا ۱۰ دقیقه دیگه اگه بیدار شدی، ۱ میلیون دلار بهت میدیم، من عمرا اگه از جام تکون میخوردم، مثه تیر از جام در رفتم. (حس میکنم فعل و فاعل ِ این جمله م خیلی پیچیده شد!)
پام رو که از اتاقم بیرون گذاشتم دیدم که تقریبا هیچی سر جاش نیست و خیلی زود به این نتیجه رسیدم که روز بسیار سختی در پیش خواهد بود.
فهم این قسمت از داستان رو به دلیل مشقت بار بودن به عهده خواننده گرامی میذارم.
چیز جالبی که میتونم براتون تعریف کنم تا یه ذره بخندین اینه که پدر عزیزم امروز متوجه نکته ی خیلی مهمی شدن.
همون طور که ۲ تایی مشغول کار بودیم یهو رو به بنده کردن و فرمودند: پسر عزیزم... چند وقته که نمیبینم دانشگاه بری، مگه ترم جدیدتون شروع نشده؟!
از شدت خنده هیچی نمیتونستم بگم. فقط سعی کردم جلوی خودم رو بگیرم و برگشتم طرف میترا و گفتم: ببین این پسر بزرگه چی میگه...
مامانم وقتی شنید زد زیر خنده و به ابوی فرمودند که مدتی است که گل پسرشان مهندس شده است و در این لحظه بود که پدر، پسر را در آغوش کشید و به وی تبریک گفت و برایش بهترین آرزوها را نمود... اما ۱ ساعت از همکاری های مشترکمون در خانه تکانی نگذشته بود که مسعود به این نتیجه رسیدند که ما هنوز آدم نشده ایم چون نمیتوانیم نوار تفلون را به درستی (و مهندس وار) به دور شیر گاز بپیچانیم!!!

بعد از زیبا سازی منزل ما به حمام تشریف بردیم و در آنجا کلی استراحت نمودیم. همچنین به این فکر فرو رفتیم که با موهای زیبای بدنمان چکار کنیم که دیگر آنها را نبینیم. واقعا مشکل بغرنجی است، مخصوصا در مناطقی که دستمان به ایشان نمیرسد و هیچ کسی هم حاضر به همکاری با ما نمیباشد. ما دوست میداریم که کمی سکسی تر شویم.
از اونجایی که دیروز یه هیولایی بنده رو ۴ بار K.O کردن (ناک اوت - Knock out - فکر بد نکنین) و چون در این امر خیلی حرفه ای هستن و من هم دیگه قصد رفتن توی قوطی رو ندارم بنابراین از همینجا باخت سنگین خودم رو اعلام میکنم. نمیدونم میخونه یا نه اما ما گفتیم که دیگه از این بلاها سرمون نیاد!

پ.ن: ما در این پست احساس میکنیم که از دستور زبان "کودک فهیم" و خواهر ایشان یعنی "سایه" به شدت تاثیر گرفته ایم. باور کنید که دست خودمان نبود. دلیلش را هم نمیدانیم اما نوشتن به این روش به شدت حال میدهد!!!

پنجشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۶

آب

"البته واضح و مبرهن است که آب مایه حیات مسلمین است، لیکن اگر آب نباشد ملت نمیتواند حتی انگشت دست خود را در دماغش ببرد" - امام سلمان «ره»

امروز بعد از ظهر از ساعت ۲ تا فکر کنم ۸ و ۹ شب آب قطع شده بود و این موضوع باعث شد که ما قدر آب را بیش از پیش درک کنیم و بفهمیم که بدون آب حتی نمیتوان دوش گرفت تا این بوی سگی را از خودمان جدا کنیم.
از صبح تا بعد از ظهر رو نمیگم که چطوری گذشت چون گفتن نداره. مثه همیشه. خواب + کامپیوتر + خواب
۷:۳۰ با ManoN قرار گذاشتم تا بریم walk بزنیم. حداقل خوبیش این بود که مقادیر زیادی انسان مشاهده کردیم و کمی روحیه م شاد شد. بعدش هم رفتیم کافه سیب توی خیابون خورشید و به این نتیجه رسیدیم که "قهوه موکا" با "قهوه ونیز" هیچ فرقی نمیکنه، اصولا همه شون مثه همدیگه هستن با این تفاوت که اسم و احتمالآ فنجونشون فرق میکنه!!! (من نمیدونم این اسم های جانگولک رو از کجا در میارن)
از اونجا تا خونه رو پیاده برگشتم. هوا عالیه. جون میده واسه قدم زدن و پیاده روی. اگه اون شخص VIP هم باهات باشه که دیگه نگو...
خلاصه این هم از امروز. بدکی نبود. فردا صبح هم ممد آقا تشریف میارن واسه Part 2 . امیدوارم آخرین قسمت باشه.
امشب به جای آهنگ یه ویدیو خیلی جالب گذاشتم.
شب همه خوش

پ.ن: امروز متوجه شدیم که " آی دی" salman24x ما که در یاهو بود هک شده است. ما هم در آنجا یک salman24h ساختیم تا با ID جی میلمان ست شود. البته جناب هکر تمام پروفایل هایمان را پاک کرده بود. از همینجا به این جنایت کار اعلام میکنم که اگه جرئت داری بیا این یکی رو هک کن!

چهارشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۶

هویجوری

امروز روز نسبتا خوبی بود. صبح که از خواب بیدار شدم تصمیم گرفتم که یه دستی به سر و گوش اتاق کاملا شلوغ و پلوغم بکشم. با کمد لباس شروع کردم. خدا میدونه که اون تو چه خبر بود. کلی بازیافت کردم. یه عالمه تی شرت گذاشتم کنار، تا جمعه که ممد آقا میاد بهش بدم.
بعد از ظهر رفتم سراغ اون DVD هایی که توی نوبت گذاشته م تا سر فرصت بشینم و ببینم.
Mr. Brooks با بازی کوین کاستنر و دمی مور. معرکه بود این فیلم. تعریف نمیکنم جریان رو تا خودتون برید و ببینید. واسه امروز یه ذره سر حالم کرد.
امروز تا دلت بخواد کتاب خوندم. چشمام دیگه چپ شدن.

ساعت ۸ قرار بود که با آرش بریم تنیس اما بجای ساعت ۸ جناب آرش خان ۱۰:۳۰ تشریف آوردن. ضد حال شدیدی نبود چون حدسش رو میزدم. بعدش هم یه مهمون برامون اومد. اصلا حوصله ش رو نداشتم. کلی از DVD هام رو هم با خودش برد. از این کارش اصلا خوشم نیومد.

از این شبکه های لس آنجلس ی خیلی لجم گرفته. شبکه های داخلی رو که باید فاکتور بگیری، ۳۶۵ روز سال همینه، اما اون شبکه ها که تمام ۲۴ ساعت شبانه روز دارن تبلیغ شرت و سوتین و روغن موتور و داروی افزایش قد و افزایش سایز سینه و ... میکنن، یهو واسه این شهادت تخمی میزنن اون کانال و لباس مشکی میپوشن و موزیک پخش نمیکنن و کلا مؤمن میشن. بعضی ها که کلا تعطیل میکنن. که چی آخه؟ حرف حسابتون چیه؟ چرا ما ایرانی ها اینقدر راحت رنگ عوض میکنیم؟ این عزاداری چه سودی براتون داره؟ تو رو خدا این حرف رو نزنین که "ما اعتقاد داریم"

من که در روز هیچ کدومشون رو ۱۰ دقیقه هم نگا نمیکنم اما از این فیلم بازی کردن لجم میگیره. مخصوصا این مرتیکه شبخیز.

سه‌شنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۶

کپک زدگی

بابا چرا هیشکی بوی گند حوصله ی منو که داره حالم رو به هم میزنه نمیفهمه؟! حالت تهوع دارم. باورت میشه که گیر افتادم؟ خسته م ... میخوام نق بزنم. چرا هیچ کار مفیدی نیست من انجام بدم؟
من موندم ملت چیکار میکنن که من نمیتونم؟! چطوری وقت میگذرونن؟! چرا همه فقط حرف میزنن؟!
باور میکنی امروز به کی که التماس نکردم که بیا منو ببر بیرون یه ذره دلم وا بشه... اما هیچکس جواب + نداد.
خسته شدم. دلم از این زمانی که داره توی جوی آب میره من همینجوری دارم نگاش میکنم میسوزه.
دارم کم میارم. من تنوع میخوام.

بعد از ظهر mbc2 فیلم Cold Mountain گذاشته بود. واسه دفعه N ام دیدمش. چقدر فیلم قشنگیه. Jude Law رو خیلی دوسش دارم. اون سال نیکول کیدمن نامزد اسکار واسه نقش اول زن شد اما نبرد (یادم نیست کی برنده شد) اما رنه زلوگر جایزه اسکار هنرپیشه زن نقش مکمل رو بخاطر بازی توی همین فیلم برد.

امروز زد به سرم که به Blogger مهاجرت کنم. رفتم یه بلاگ هم اونجا ساختم. آرشیو ۲ ماه رو هم منتقل کردم اما بعد دوباره پاکش کردم. اینجا رو بیشتر دوست داشتم. البته اونجا رو هم خوشم اومد ازش اما باز هم همین بلاگفا یه چیز دیگه س.

دوشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۶

83

دیشب خیلی دلم میخواست تا بشینم Oscar 2008 رو ببینم اما خواب غلبه کرد... و امروز که نتیجه ها رو دیدم خوشحال شدم که بیدار نموندم! ، آخه هیچ کدوم از اون کسانی رو که دوست داشتم برنده نشدن و اونایی که برنده شدن رو دوست نداشتم!!!

بگذریم. امروز ظهر نشستم و فیلم ATONEMENT رو دیدم. عجب فیلم قشنگی بود. بعدن سر فرصت میخوام یه بار دیگه ببینمش. اگه اشتباه نکرده باشم نامزد ۳ تا اسکار بود که هیچ کدوم رو نبرد.

بعد از ظهر حدود ۷ بود که با دخترها (میترا و شیوا) رفتم واسه خرید. البته من فقط تماشاچی بودم. آخ که چقدر سخت خرید میکنن این خانم ها و جالب اینکه آخر شب هم دست خالی برمیگردن. خرید کردن من بیشتر از ۱ ساعت طول نمیکشه. از اولین چیزی که خوشم بیاد همون موقع میخرمش اما این دخترا...
الان که اومدم خونه دیگه پخش تکرار اسکار از کانال Dubai One داره تمام میشه. نمیدونین کی و کجا دوباره تکرارش رو میذاره؟

یکشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۶

خوابمان می آید

امروز ساعت ۸:۳۰ با امواج فراصوت مامانم از خواب بیدار شدم. هنوز ۴ ساعت نشده بود که خوابم برده بود. خداوند شیطان را از گیرهای این بشر مصون بدارد!!!
هر ۲ تا پای مبارک را در ۱ کفش کرده بودند و کوتاه هم نمیامدند، بابا... جون هرکی دوس داری بذار ۱ ساعت دیگه بخوابم.
حدودا ۱۲:۳۰ خونه بودم. از این خوشحالم که هیچ کدوم از کارایی که میخواست انجام بشه، ردیف نشدن. باشد که دیگر ما را مورد آزار قرار ندهند!
مثه سگ خوابم میومد اما دیگه نمیشد.
دیشب افشین چند دقیقه ای اومد پیشم واسه خداحافظی. امروز ساعت ۳ رفت آموزشی. مرزن آباد. فکر کنم نیروی انتظامی افتاده. حقشه مرتیکه کله خر. بره شاید آدم بشه.
بگذریم... دیشب بعد از اینکه آقا خرسه رفتش چون خیلی حوصله م سریده بود پیاده زدم بیرون تا یه ذره قدم بزنم. همیشه این جور موقع ها سر از مغازه نصیری در میارم و باید چندتا فیلم بگیرم تا دلم خنک بشه.

دیشب فیلم جدید Will Smith به اسم رو گرفتم.
I
AM
LEGEND

امروز ظهر دیدم که الان وقت فیلم دیدنه. ماجرای داستان شبیه سری ۳ گانه Resident Evil بود اما به نظرم این فیلم خوش ساخت، ارزش دیدن رو داشت. ماجرا از این قراره که در سال 2009 دانشمندان یه واکسن برای سرطان میسازن اما کمی بعد این واکسن تبدیل به یه ویروسی میشه که انسان ها رو به یه موجودات خونخوار تبدیل میکنه و حالا بعد از ۳ سال یعنی در سال 2012 در شهر نیویورک فقط ۱ نفر (که همون ویل اسمیث باشه) زنده مونده... اگه از این سبک فیلم ها خوشتون میاد حتما ببینیدش.

بعد از فیلم رفتم و تا ساعت ۵ تخت خوابیدم. بعدش هم یه دوش گرفتم و فوری رفتم واسه کلاس.
امشب ساعت ۲:۳۰ قراره مراسم اسکار 2008 از کانال Dubai One پخش بشه. سعی میکنم که ببینمش ولی مطمئن نیستم چون به شدت خوابم میاد.

جمعه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۶

نمی خوام

سلام به همگی
امروز راس ساعت ۸ ممد آقا تشریفشون رو آوردن و بدون اتلاف ثانیه ای مثه ماشین شروع به کار کردن.
از بس که پرده باز کردم و دوباره نصب کردم جونم بالا اومد. مدام دم دست این ممد هی سطل آب و پارچه و ... بردم و آوردم.
این مراسم پاکیزگی در جمعه های آینده هم ادامه خواهد داشت.
چند دقیقه پیش داوود زنگ زد و کلی خواهش کرد که ۱۰ روزی رو برم سر اون ساختمان کوفتی تا یه نفر دیگه بجای من پیدا کنن. خوبه بهش گفتم که نمیام و باز هم از جانب من قول + داده.
خلاصه اینکه فردا ۸ صبح باید اونجا باشم. خیر سرم امشب میخواستم راحت بشینم فیلم ببینم. حالمان گرفته میباشد که دوباره باید برویم سر کار. این چند وقت که بیکار بودم خیلی خوش میگذشت.
دیگه چیزی واسه گفتن به ذهنم نمیاد.
امیدوارم کارفرما آدم حسابی باشه چون اصلا حوصله کلنجار رفتن ندارم. در ضمن بدم هم نمیاد که یارو یه گیر الکی بده و من هم فوری ول کنم و بیام. اعتراف میکنم که اگه پول خوب بده میمونم چون خیلی money احتیاج دارم اما واقعا واسه ۲۰۰ تومن اصلا ارزش نداره.

شب بخیر.

پنجشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۶

80

بالاخره امروز طلسم رو شکستم. ۲ روز بود که تصمیم داشتم بیام و بنویسم اما هی یه کاری پیش میومد. مثلا دیشب اینترنت م No Signal شده بود و کاملا حالم رو گرفت.
بگذریم... چند روزه که خیلی دچار روزمرگی شدم. حوصله م سر میره. نمیدونم چیکار کنم که از این مود بیرون بیام. شما توی همچین وقتایی چطور خودتون رو سرگرم میکنید؟
چند روز پیش یه پیشنهاد کاری داشتم اما بعدش هرچی فکر کردم به این نتیجه رسیدم که اصلا ارزش نداره. اولا اینکه گروهشون رو دوست نداشتم، دوم اینکه محل کار خیلی دور بود و سوم اینکه واسه ماهی ۲۰۰ هزار تومن از ساعت ۸ تا ۵ بعد از ظهر اصلا فایده نداشت. ببینم شماها تصمیم ندارید تا خونه هاتون رو خراب کنید و بجاش یه چند طبقه شیک بسازید. طرح از تارا ، محاسبه و اجرا هم از من و شهریار.
امروز رفتم و یه باغبون آوردم واسه باغچه حیاط. کلی هم گل خریدم. نمی دونی این مامانم چقدر ذوق این باغچه کوچولو رو میکنه ها...

فردا صبح قراره این محمد آقا (صداش میکنیم ممد آقا) بیاد واسه تمیز کاری. معنیش اینه که یه اسباب کشی کامل داریم. این مامان من عاشق تمیز کاری و نظافت و از این جور کاراس. رسما دهن همه ی ما رو سرویس میکنه.
من به این ممد آقا میگم آقای "باشـــــــــه چشــــــــــم"
هرچی که بهش بگی فقط میگه: باشـــــــــه چشــــــــــم

دیوونس... اگه بهش بگی که برو خودتو از بالا پشت بوم بنداز پایین باز هم میگه باشـــــــــه چشــــــــــم.
این بشر اصلا فکر نمیکنه، دقیقا مثه یه ربات فقط فرمان ها رو اجرا میکنه!
مثلا پارسال توی اتاق من بود و داشت دیوار پشت میز کامپیوتر رو تمیز میکرد... یه لحظه که نگا کردم دیدم میخواد بره روی مانیتور وایسه و اون بالا رو تمیز کنه.
داد زدم: ممد آقا... ۴پایه که هست
میدونی چی جواب داد؟
با یه لبخند احمقانه گفت: نترس... حواسم هست، مواظبم که نیوفتم!!!

یه بار دیگه هم داشت دستشویی رو تمیز میکرد، یهو دیدیم Bo0o0oM صدای ترکیدن حباب های چراغ دستشویی اومد.
فوری رفتیم ببینیم چیکار کرده، دیدیم اَبله شلنگ آب رو گرفته بود به چراغ.
بهش گفتیم بابا حواست رو جمع کن. اینجوری که برق میگیردت.
خندید و گفت: نـــــــــه ، من کاری باهاش ندارم!
توی دلم گفتم اگه تو باهاش کاری نداری ولی اون با تو خوب کار داره :دی

خلاصه اینکه باید قدم به قدم دنبالش راه بری وگرنه کار دست خودش میده.
به احتمال زیاد فردا هم کلی شیرین کاری میکنه و میام براتون تعریف میکنم.
یه آهنگ خیلی باحال هم از Kenny Rogers براتون گذاشتم.

یکشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۶

نخواستیم بابا

نزدیک ۲ هفته ای میشه که به شدت دنبال یه internet explorer ورژن 7 میگشتم. با اینکه اصلا ازش خوشم نمیاد ولی خیلی جاها (مثلا همین بلاگفای خودمون) مجبوری که فقط با IE کار کنی. واسه همین تو مخم رفته که ۷ رو نصب کنم. تا این لحظه شاید ۳۰ تا فایل نصبش رو دانلود کردم اما همه fake بودن. به توصیه شهریار رفتم و از نصیری یدونه از این cd هایی که توشون همه چیز با کرک پیدا میشه رو خریدم و با خوشحالی تمام، اکسپلورر ۷ رو نصب کردم.
وقتی کامپوتر رو restart کردم تا برم و ببینم این ورژن ۷ که میگن خیلی توپ شده چیه، با یه ارور مزخرفی رو به رو شدم که از کامپیوترم هیچی باقی نگذاشته بود!
به ۱۰۰۰ بدبختی با Safe Mode وارد شدم. یه desktop خالی و یدونه فلش موس... دیگه هیچی. فقط دعا میکردم که Task Manager کار کنه. بالاخره با تسک منیجر تونستم system restore رو پیدا کنم و خودم رو نجات بدم. البته در اینجا لازمه که از کمک دکتر شهریار هم تشکر کنم که location این سیستم ریستور کوفتی رو به من نشون داد وگرنه خیلی بیشتر از اینها علاف بودم.
مرده شور این وضعیت رو ببرن که نمیشه مثه آدم یه IE.7 رو راحت و بدون کرک نصب کرد. قبلنا این مایکروسافت جهان خوار تا این حد به ویندوزهای تقلبی ما گیر نمیداد ولی الان دره پیت ترین نرم افزارها هم برات شاخ میشن.
نخواستیم بابا... اکسپلورر ۷ ارزانی خودتان باد... ما یدونه از اکستنشن های FireFox رو با کل کمپانی شما عوض نمیکنیم. قربانش بروم که همین چند روز پیش به ورژن 2.0.0.12 آپدیت شد.

بگذریم. امروز Mouse *** خل عقب افتاده ام رو عوض کردم. یه Genius مشکی خریدم. ظاهرا موش خوبیه!
امروز فیلم علی سنتوری رو هم خریدم. فردا میخوام سر فرصت بشینم ببینمش.
دیگه حرفم نمیاد
خیلی حوصله مان سر رفته
فردا برایتان درد دل میکنیم. یعنی همین امشب میخواستم بنویسم اما ورژن ۷ سوژه دستم داد.

جمعه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۶

حس نوشتن نیست

امروز اصلا mode نوشتن ندارم.
دیشب واسه شام مهمون داشتیم. همون مهمونی دوره ای همیشگی. ۴ تا خونواده هستیم که دور هم جمع میشیم.
حدود ۸ بود که مهندس دادگر زنگ زد و گفت که یکی از دوستانشون فوت کرده و امشب نمیان. خیلی ناراحت شدیم و وقتی که سوال کردیم که کی بوده؟ گفتن که ما نمیشناسیمشون.
جای همه خالی بود. خیلی خوش گذشت. حدود ۱.۵ شب که کم کم همه داشتن میرفتن، مهندس دادگر روی موبایل همه یدونه sms زد که اون کسی که فوت کرده کسی نبوده جز دکتر مولوی.
همه میخ کوب شدیم. اصلا باورمون نمیشد. همون موقع به دادگر تلفن زدیم. بله...
تا ۲.۵ فقط همدیگه رو نگاه میکردیم...
یکی از دوستداشتنی ترین آدم هایی که میشناختم. ۵۸ سالش بود. یه آدم سرحال و خوش مشرب و مهربون. یه آدمی که همه به خوبی ازش یاد میکنن. یکی از پایه های sms بازی. همیشه جدیدترین جک ها رو میفرستاد برام. صدای خیلی قشنگی هم داشت و خیلی هم قشنگ ترکی میخوند. همیشه وقتی اصفهان میومدن دور هم جمع میشدیم. آخرین باری که دیدیمش حدود ۲ ماه پیش خونه مهندس دادگر بود و آخرین sms ی که ازش گرفتم همین ۲ روز قبل.

از صبح تا حالا همه ش تو فکرشم. خدا رحمتش کنه. اینجور که شنیدم دیشب توی بزرگراه همت با یه کامیون تصادف میکنه. روحش شاد.

راستی امروز مستانه هم امتحان دکترا داره. از صمیم قلب امیدوارم که قبول بشه چون میدونم که خیلی زحمت کشید.
به این نوشته ابراهیم نبوی هم یه نگاهی بندازین. کلا نوشته های این آدم رو خیلی دوست دارم.

چهارشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۶

Valentine's Day




فردا 14 Feb ست. روزی که همه جا بوی Luv میاد... بوی بهار میاد. روزی که همه مهر و محبتشون فوران میکنه. روزی که چشم ها برق خاصی پیدا میکنن و خلاصه اینکه همه جا پر میشه از قلب های واقعی و گاهی هم قلب های مصنوعی.
امسال من ولنتاین کاملا متفاوتی با اونچه که سال های قبل داشتم، رو تجربه کردم. تجربه ای که خیلی خیلی برام به یادموندنی و لذت بخش بود. تجربه ای که معنی واقعی عشق رو فهمیدم.
امسال بجای یک بار، ۲ بار ولنتاین داشتم. بر خلاف سال های قبل که موقع هدیه دادن فقط یه تشکر مصنوعی تحویل میگرفتم، امسال ۲ بار تونستم طعم شیرین هدیه ولنتاین رو تجربه کنم!
راستش هرسال تصور میکردم که Valentine خوبی در پیش خواهم داشت اما هیچ کدوم درست از آب در نمیومد و در حالی که امسال فکر میکردم باید با "تنهایی" جشن بگیرم، اینطور نشد و ۲ بار سوپرایز شدم و این موضوع رو مدیون دوستهای خوب و واقعیم هستم.
امیدوارم که فردا همه شما روز خوب و خوش و سوزانی در پیش داشته باشید. مهم نیست که چه هدیه میدی و چی هدیه میگیری... مهم اینه که نشون بدی دوستش داری.


When You Tell Me That You Love Me
I want to call the stars, down from the sky
I want to Live a day, that never dies
I want to change the world, only for You
All the impossibles, I want to Do
I want to hold You close, under the Rain
I want to Kiss your smile, and feel the pain
I know what's beautiful, looking at You
in a world of Lies, You are the Truth
and baby everytime You touch me, I become a Hero
I'll make You safe no matter where You are, and bring You
everything You ask for, nothing is above Me
I'm shining like a candle in the dark
when You tell me that You Love me
I want to make You see, just what I was
show You the loneliness and what it does
You walked into my life, to stop my tears
everything is easy now
I have You here
You Love, tell me that You Love me
in a world without You, I would always hunger
all I need is your Love to make me stronger

این متن رو همیشه رو بسته هایی که هدیه میدادم مینوشتم و حالا هم واسه همه شما نوشتم.

این هم یه آهنگ رمانتیک وصف الحال که خودم عاشقشم. امیدوارم که شما هم ازش لذت ببرید.

سه‌شنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۶

روزمره گی

راستش امروز هم حرف و حدیث خاصی واسه گفتن ندارم اما فقط میام که باشم!
امروز صبح از ساعت ۹ تا حدود ۱۲ رفته بودم مراسم مامان محمدرضا. ساکت بودنش آدم رو بیشتر ناراحت میکرد.
بگذریم... امروز خیلی بی هدف پشت کامپیوتر بودم. حوصله م سریده!
حدود ساعت ۸ بود که با مامانم دوتایی (و بدون غرغرهای خواهرم) نشستیم و فیلم "پرسپولیس" رو دیدیم. یه انیمیشن ساده و بینهایت با معنا و مفهوم. به نظر من که فوق العاده بود. یه جورایی حرف دل همه رو میزنه، از هر سن و جنس و مسلکی که باشی.
توصیه میکنم هر طور شده گیرش بیارید و ببینید.
واسه امشب هم یه آهنگ مامانی از Ronan Keating براتون گذاشتم. در ضمن اون صدای 3D رو هم گوش نکردین. قول میدم براتون جالب باشه. (البته ۵ تا دانلود داشته اما هیچ کس چیزی نگفته بود که چطوره. راستش واسه خود من خیلی جالب بود اما اگه خوشتون نیومد دیگه بذارید به حساب بی سلیقگی من)

دوشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۶

بدون عنوان

تنها چیزی که از این ۲ روز میتونم براتون تعریف کنم اینه که ظاهرا غافلگیری هنوز ادامه داره!
دیشب یکی از دوستای خیلی خوب و قدیمی ام (که شما نمیشناسیدش) تماس گرفت و قرار شد که همدیگه رو ببینیم. خیلی خوب بود که دیدمش. دلم خیلی براش تنگ شده بود. دست آخر موقع خداحافظی متوجه شدم که واسه Valentine برایم هدیه گرفته. حدس بزن چی... یکی از جدید ترین مدل های Ray Ban. باور کن نمیدونستم باید چیکار کنم. میدونی... اصلا انتظار همچین کاری رو نداشتم.

امسال ۲ بار سوپرایز شدم. واقعا نمیدونم از این دوستای خوبم چطوری تشکر کنم. راستش یه جورایی از خودم خجالت میکشم چون من اصلا به این فکر که بخوام براشون هدیه بگیرم نبودم و الان هم این کار دیگه هیچ فایده ای نداره. بنابراین تنها کاری که میتونم بکنم اینه که از صمیم قلب از این ۲تا دوست خوبم تشکر کنم.

فردا صبح با مامانم میخوایم بریم مراسم مامان محمدرضا.
چند روزه که اینترنت من داغون شده. امروز که با شهریار صحبت میکردم گفت که ظاهرا لنگر یکی از ناوهای توی خلیج فارس افتاده روی فیبر نوری خاورمیانه و اینترنت رو له کرده! (شوخی نمیکنم. کاملا جدیه)

درضمن تارا خانم، این شهریار آلبوم کامل آهنگ درخواستی شما رو داره. برو ازش بگیر تا فرار نکرده. به خدا من ۲ روزه به eMule آویزون شدم اما فقط ۱۰ درصد دانلود شده.

شنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۶

خوب... بد... زشت...

امروز، روز خیلی عجیبی بود. خیلی خوب شروع شد اما خیلی غم انگیز تمام شد.

صبح کیومرث از دانشگاه زنگ زد و گفت که راه آهن رو با ۱۷ و روسازی رو با ۱۸ و پی رو با ۱۰ پاس کردم. اون لحظه نمیدونی چقدر خوشحال بودم.

بعد از ظهر حدود ساعت ۵ عاطفه زنگ زد بهم و گفت که میخواد منو ببینه. به شکل خیلی وحشتناکی منو غافلگیر کرد. واقعا سوپرایز شدم. عمرا خودم رو در همچین موقعیتی تصور نمیکردم. باید بگم بهترین هدیه دنیا رو گرفتم. یه ساعت cK خیلی خیلی خوشگل.

حدود ساعت ۷ واسه کاری رفته بودم بیرون. بعد از اینکه کارم تمام شد به محمد رضا تلفن زدم تا اگه وقت داره یه گشتی با هم بزنیم. بیمارستان بود. مادرش رو از دست داده بود. نمیتونم بگم چقدر ناراحت شدم. تا همین الان پیشش بودم. اصلا حال خوبی ندارم. باورم نمیشه که واقعا این اتفاق افتاده.

میبخشید که ناراحتتون کردم اما گفتم اگه شما هم خبر داشته باشید بد نیست.

جمعه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۶

73

ســـــــــــــــــــلام به همه دوستای گلم
خوبین شماها؟ خوش میگذره؟ دماغتون چاقه؟
جای شماها خالی دیشب رفته بودیم باغ عمو. کلا همیشه با خانواده عمو اینا خیلی خوش میگذره. دیشب تا رسیدیم خونه دیگه ساعت ۲ شده بود.
امروز هم تا ظهر خواب بودم... ای کیف داد.
بعد از ظهرهای جمعه واقعا حوصله آدم رو سر میبره. حدود ۶ پیاده از خونه زدم بیرون. هوا هم خیلی خوب بود. خلاصه اینکه کلی پیاده روی کردم. کلی مغازه دیدم. حدود ۸-۷ بود که افشین هم تلفن زد و سر و کله ش پیدا شد. تا ۱۰ بیرون بودیم.
امروز ۲ تا بازی خیلی باحال آن لاین پیدا کردم. یکی تخته نرد و یکی هم Ball 8 و بقیه مشتقاتش. اولی رو از play65.com و دومی رو از play89.com میتونید بازی کنید. اول یه فایل نصب که حدود ۳۰۰ کیلوبایت هست رو باید نصب کنید و بعدش برنامه مقادیر نامشخصی مشغول دانلود میشه و بعدش هم میتونید بازی کنید. واقعا با حاله.
کلی تصمیم داشتم تا بنویسم اما این اینترنت من امشب بازیش گرفته. نمیدونم چه مرگش شده. اصلا همکاری نمیکنه.

تارا جون، آهنگ شما رو هم گذاشتم واسه دانلود. سورس خیلی هم داره. روی نت هم آپ شده پیدا نکردم. در اولین فرصت برات میذارمش.

شب همه خوش تا فردا

چهارشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۶

سه‌شنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۶

بالاخره تمام شد

سلااااااااااااااااااام
بالاخره من هم تمام شدم. ۲ قلو زاییدم. امروز آخرین، آخرین امتحان رو هم دادم. هنوز باورم نمیشه که دیگه درس و مشق تمام شد.
بذارید این چند روز رو که ننوشته بودم خلاصه براتون تعریف کنم.

از اواخر روز شنبه دیگه حالم نسبتا خوب شده بود. فقط ۱ شنبه رو واسه راه آهن وقت داشتم. با تمام توان مشغول خر زدن شدم. این دفعه ۳ ام بود که راه آهن داشتم. نمیدونم چرا این درس های اختیاری واسه من شاخ شدن.
پارسال همین موقع بود که دفعه اول با خانم کرباسیون (یارو آقاس اما بهش میگیم خانم کرباسیون) افتادم. نمره ام ۱۰.۲۵ شده بود. روز اعتراض رفتم سراغش که یه ذره نمره اضافه کنه بهم اما بیشعور توی لیستش که نگاه کرد با یه قیافه مسخره ای بهم جواب داد: " آقا شما ۷ جلسه غیبت داشتین. واسه هر جلسه ۰.۲۵ از نمره تون کم میکنم." فکر کردم شوخی میکنه. لطف کرد با ۹.۵ انداخت منو. نمیدونی چقدر تلفنی باهاش حرف زدم... کشتم خودم رو... اما انداختم. یه ذره فکر کن، درس رو پاس کرده باشی اما بخاطر غیبت بندازنت. همون ترم مهندسی سیستم هم با همین نادان پاس کرده بودم اما از ترسم دیگه واسه اعتراض نرفتم باهاش حرف بزنم.
ترم بعدی راه آهن با ابوطالبی گرفتم و خریت کردم ترافیک و اصول مدیریت (این ۲تا هم درس اختیاری) رو باز با کرباسیون گرفتم و خدا وکیلی همه جلسه ها رو هم میرفتم ردیف اول مینشستم. حدس میزنی چی شد؟ هر ۲ تا رو با فضاحت افتادم!!! و نمره هر ۲ تا رو همین شهریار مارمولک بهم خبر داد!!!
برعکس ِ من، این شهریار هیچ وقت خبر نمره پاس شده به من نداد. هر موقع زنگ میزد و میدونستم نمره اعلام کردن مطمئن بودم که دخلم اومده.
ابوطالبی نمره های راه آهن رو اعلام کرده بود و من ۸.۵ شده بودم. همون موقع بهش زنگ زدم و کلی خواهش و التماس که پاس کنه منو. بالاخره قبول کرد و قول داد که ۱۰ رد میکنه. ۱ ماه بعد که کارنامه ها اومد افتاده بودم!
آقای کرباسیون رو هیچ وقت نمیبخشمش. ۶ واحد درس اختیاری منو رو به فاک داد وگرنه من تابستون فارغ التحصیل بودم.
بگذریم. این ترم دوباره راه آهن با دکتر جون گرفتم. توی این ۱ روز نهایت تلاشم رو کردم. از همه سلول های مغزم استفاده کردم. به جرئت میتونم بگم که همه راه آهن رو توی ماشین حسابم نوشتم. مساله... فرمول... متن... خلاصه اینکه ترکوندم. امتحان ساعت ۱ بود. با مهران ساعت ۱۰.۵ دم خونه شون وعده کردم. قرار بود با ماشین اون بریم. خلاصه اینکه حرکت کردیم. حدود ۲۰ کیلومتر رفته بودیم که مهران پرسید فرمول ها رو توی ماشین حساب زدی یا نه؟ ... منو میگی؟ خشکم زد... ماشین حساب رو جا گذاشته بودم. همونجا سر و ته کردیم. ۱۱.۵ از جلوی مامانم که چشماش داشت از حدقه بیرون میومد رفتم توی اتاقم و موتور حسابم رو برداشتم و فرار کردم. فقط اینو بگم که کمتر از ۱۴۰ تا نرفتیم. مهران هم که عاشق لایی بازی... انصافا دست فرمونش لنگه نداره. Gang ما بهش میگیم "مهران Drift" از بس که دستی و لایی میکشه. خدا رو شکر که زنده و به موقع به امتحان رسیدیم!
امتحان خوب بود. این دفعه دیگه با نمره خوبی پاس میکنم. درضمن آقای جعفری هم نمره های"اصول تصفیه آب و گلاب (همون فاضلاب خودمون)" رو زده بود. واقعا دمش گرم. از اون امتحان ۲ هم نمیاوردم اما ۱۲.۶ داده بود بهم. دستش درد نکنه. مذاکراتی که بعد از امتحان باهاش کرده بودم جواب داده بود.
با مهران برگشتیم. حدود ۵ نهار خوردم و بعدش هم تا ۷.۵ گرفتم خوابیدم. از ساعت ۸ تا ۱۱.۵ فقط سازه بنایی خوندم. ساعت رو هم واسه ۷ کوک کردم و خوابیدم.
امروز ساعت ۱ همزمان ۲ تا امتحان داشتم. روسازی و سازه بنایی. سازه بنایی هم درس اختیاریه که یه بار ترم تابستون گرفته بودم و فقط من افتادم!!! (تو رو به خدا نخندین. آخه با معلومات عمومی رفتم سر جلسه)
خلاصه اینکه امروز صبح تا ساعت ۹ فقط فرصت کردم که یه نگاهی به روسازی بندازم. اعتراف میکنم که روحیه ام رو به شدت از دست دادم. هیچی یادم نبود. هیچ کدوم از روندها و روش ها رو یادم نبود. همه چیز رو با هم قاطی کرده بودم. روسازی یه دنیا روش و نمودار و جدول داره. ۴۰۰ صفحه.
۱۱ بود که من و نادر و بهمن با ماشین شهرام به سمت دانشگاه حرکت کردیم. سازه بنایی فقط آیین نامه رو خونده بودم و قید مساله رو زده بودم.
تصمیم گرفتم اول سازه بنایی امتحان بدم. رفتم و روی صندلی ۳۸۲ نشستم و مثه برق و باد تست ها رو زدم. ۲۰ دقیقه هم طول نکشید. همه ش حواسم به بغل دستیم بود که داشت روسازی مینوشت. قبل از اینکه برگه های مساله رو پخش کنن من بلند شدم و برگه رو تحویل دادم. یگانه (رییس جلسه) گفت مساله رو حل نمیکنی؟ گفتم وقت ندارم. هیچی، سازه بنایی رو تحویل دادم و روسازی رو تحویل گرفتم و رفتم یه گوشه واسه خودم نشستم.
روسازی ۳ تا سوال بود. مشغول اولی بودم که انصاری (استاد سازه بنایی) اومد بالای سرم و گفت: نمیخوای مساله رو حل کنی؟ بهش گفتم: سلام استاد، اولا وقت ندارم و دوما اینکه بلد نیستم. به خدا ترم آخرم. فقط یه ۱۰ میخوام. اصلا نگاه خوبی بهم نکرد. چیزی نگفت و فقط راهش رو کشید و رفت.
وسط های مساله اول بودم که احساس کردم به یه مورد بغ رنج رسیدم. معطلش نکردم. رفتم سراغ دومی. حل شد. سومی هم راحت حل شد. دوباره برگشتم سراغ سوال ۱ و به هر نکبتی که بود حلش کردم. سرم رو که از روی برگه بلند گردم چشمام گرد شد. سالن خالی بود. فقط یگانه و ۲ تا مراقب دیگه منتظر من بودن. از ۴ هم گذشته بود که شاد و سرحال از سالن اومدم بیرون.
بقیه بچه ها رو پیدا کردم و راه افتادیم. توی شهر بچه ها گیر دادن که چون دیگه تمام کردم باید نهار مهمونشون کنم. هیچی، جای شما خالی رفتیم و از اون چیزبرگرهای مزخرف شهرکرد نوش جان کردیم. ساعت ۵... نهار گیر نمیومد. حتی نیکا هم بسته بود. خلاصه یه جای دره پیتی پیدا کردیم و تا جا داشتیم خوردیم!!!

الان احساس میکنم به تمام معنا آزادم. تعطیل. دلم میخواد ۱ هفته تمام فقط استراحت مطلق.

شنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۶

بوی مورفین میاد

Ciao
حال و احوالتون چطوره؟
من که این چند روز اصلا خوب نبودم. از ۴ شنبه شب افقی شدم. واقعا حالم افتضاح بود. توصیف نمیکنم براتون.
امروز هم با اینکه خیلی خیلی بهتر شدم اما هنوز هم غش میکنم واسه خواب. باورتون نمیشه اما این چند وقت من هر روز بیشتر از ۱۸ ساعت خواب بودم و اون زمانی رو هم که بیدار بودم داشتم سوپ و کته ماست میخوردم!
۱۵ و ۱۶ ام ۳ تا امتحان دارم. دوشنبه ساعت ۱ راه آهن دارم که تا این لحظه ۱۰ صفحه هم نخوندم. ۳شنبه ساعت ۱ هم همزمان روسازی و سازه های بنایی دارم. روسازی از هفته های قبل یه چیزایی خوندم اما سازه بنایی هیچی!!!
این هوای لعنتی هم انگار که توش گاز خواب آور تزریق کردن. فقط دلم میخواد بخوابم.
تو رو خدا برام دعا کنید. اصلا وقت ندارم. من برم دیگه.
۳ شنبه شب میبینمتون با یه عالمه حرف!
مواظب خودتون باشید که مثه من مریض نشید که خیلی مزخرف بود.