سه‌شنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۷

بدون شرح



بعدا شرح نوشت: از بین همه ی اینا فقط ویتامین ث + Adult Cold + آبنبات سرد ماله منه. بقیه رو بخاطر شلوغ کردن محیط عکس ریختم اینجا، همه سیاهی لشکرن!!!

دوشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۷

174

من که کلا به تناسخ و خزعبلاتی از این نوع اعتقاد ندارم اما فرض رو بر این میذارم که اعتقاد داشته باشم... به نظرم من در زندگی قبلیم یا خفاش بودم یا جغد یا خون آشام، چون رسما چیزی به اسم خواب شبانه در من یکی یافت نمیشه!

شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۷

شورت مارک دار

پیش از ظهر داشتم از بانک برمیگشتم خونه. پیاده بودم. چیزی دیگه تا خونه نمونده بود که یدونه پراید هاچ بک غــــــــــــیـــــــژژژ زد رو ترمز و ۲ متر جلوتر از من ایستاد.
همونطور که میرفتم برگشتم تا ببینم علت این حرکت آرتیستیک چی بوده. ۲ تا دختر جیکول بودن. اول راننده رو شناختم. مینا بود و اون یکی دوستش که همیشه سر و ته شون به هم وصله. همونی که اسم عوضی و سختی داره و بیشتر از ۱۰ ثانیه هم اسمش یادم نمیمونه! (اگه اسمش یادم اومد بعدا در پ.ن اعلام میکنم ولی میدونم شبیه اسم دوره های زمین شناسیه)

آخرین بار ۶-۵ ماه پیش با دوست پسرش توی سوپر ممتاز دیده بودمش. هیچی سوار شدم و فوری گازش رو گرفت به سمت کافه مارسی. نشسته بودیم و مزخرف میگفتیم. دم بار هم ۲ تا پسر نشسته بودن. من پشتم به اونا بود و نمیدیدمشون.
یهو این یارو دوست مینا با آرنج زد بهش و گفت: دقت کردی این پسرا همیشه شورت مارک دار میپوشن، همیشه هم یه چیزیشون می افته رو زمین، بعدش هم نیم ساعت خم میشن تا ملت ببینن شورت مارک دار پوشیده؟!
برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم. مینا خندید و گفت: نه بابا... بیرون که میان مارک دار میپوشن وگرنه تو خونه با شورت مامان دوز میگردن ((:
دوباره یارو گفت: آره بابا، تابلوئه. همه شون همینن. اصلا مینا خداییش خیلی انگیزه میخواد که واسه بیرون رفتن هم شورتت رو عوض کنی. حالا بگو ببینم مارک شورت تو چیه سلمان؟
خندیدم و بهش گفتم: انگیزه بیشتر از این که الان ۳ ساعته دو تا دختر وسط کافه دارن در مورد شورت اظهار نظر میکنن و چرند میبافن؟!!!

(دیالوگ مینا و دوستش رو با لحن شدید دخترونه بخونید - مارک شورت ما در آن موقع cK بود)

جمعه، آبان ۲۴، ۱۳۸۷

حال گیری

خیلی ضدحاله که آدم سرحال و خوشحال تمام ۵شنبه ش رو صرف آماده کردن خرت و پرت ها و... کنه واسه فردا که برنامه ریزی کرده با یه اکیپ بره عکاسی، اما بعدش ساعت ۱ و نیم شب سرپرست تیم زنگ بزنه و بگه که برنامه کنسل شده.
خوب شد گوشیم رو خاموش نکرده بودم وگرنه صب ساعت ۵ میرفتم سر قرار و منتظر اتوبوس میموندم!!!
تازه... همین الان همه ی خوراکی ها رو از توی کوله پشتیم در آوردم و دارم می لمبانم!

دوشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۷

خنده م میگیره

خیلی خنده داره که ملت بیان و با تو در مواردی مشورت کنن و ازت راهنمایی بخوان که خودت دقیقا توی همون مسائل مشکل داری!
خنده دار تر اینکه وقتی هم براشون توضیح میدی که اصلا اینجوری نیست و خودت هم مثه خر تو گِل موندی یه نگاه عاقل اندر سفیه بهت میندازن و میگن: «الکی زر مفت نزن، به قیافه ت نمیاد، تو ختم ... ی». فکر میکنن ادا در میارم.
خنده م میگیره. یکی نیست به این بیچاره ها بگه من اگه بیل زن بودم نشیمنگاه خودم رو بیل میزدم. اصلا نمیدونم روی این پیشونی من چی نوشتن که همه همین اشتباه رو میکنن. N بار تا حالا این اتفاق برام افتاده.

یادمه سال سوم دانشگاه یه سری از هم دوره ای ها راجع به یه پسری حرف میزدن که ظاهرا خیلی در اون مورد خاص وارد بوده. خیلی راجع بهش شنیده بودم و کنجکاو بودم که ببینم این یارو کیه. یه روز که توی بوفه با چندتا از بچه ها داشتم ناهار کوفت میکردم گفتم راستی، این یارو که میگن کیه؟ " ا.ت " با تعجب نگاهم کرد و گفت: یعنی واقعا نمیدونی؟! خب تو رو میگن دیگه! (بعدها وقتی فهمید که از این خبرا هم نیست، خودش اعتراف کرد که فقط به همون دلیل با من تیریپ رفاقت زده!!!)

...و امشب یکی از بچه ها بعد از کلاس اومد و یه چیزایی ازم پرسید که جواب سوال هاش رو نمیدونستم. میگفت چرا چاخان میکنی؟ یه نگا به خودت بنداز... تو دیگه چرا این حرف رو میزنی؟
یه نگا به سر تا پام انداختم و گفتم: واقعا اینجوری فکر میکنی؟! اشتباه گرفتی عزیزم!

پنجشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۷

170

این چند روز هوا دقیقا شده اونی که من دوست دارم... ابری و بعضی وقتا هم بارونی. همه ش کارم این شده که شب با ماشین بزنم بیرون و نفس بکشم!

دیروز اتفاقی یه آهنگ Bo0omB به اسم Kevin Rudolf Feat Lil Wayne - Let It Rock به تورم خورد. باور کن اصلا نمیشه در مقابلش مقاومت کرد... همه ی وجودت رو به حرکت میندازه. یه گوله انرژی!

امروز در یک حرکت نمادین موهام رو مثه "جک" توی سریال LOST از ته کوتاه کردم!

دوشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۷

ما COOL می باشیم

خوشم میاد اینجا همه اهل فن هستن و ۳ سوته پست قبل رو کشف رمز کردن!
واقعا ممنونم از اینکه وقت گذاشتین و خوندین و احتمالا چشم درد گرفتین. خودم میدونم چیزایی که نوشتم بینهایت مسخره و پیش پا افتاده ن اما یه مدتی بود که توی دلم گیر کرده بودن. باید مینداختمشون دور.

یکشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۷

تسویه حساب

بالاخره یه ذره از اون حرف هایی رو که میخواستم بهت بگم رو نوشتم.

تا حدودی دلم خنک شد. نمیدونم و اصلا برام مهم هم نیست که الان چه حسی داری. بااینکه خیلی دوستت داشتم اما امروز با تمام وجودم ازت نا امید شدم. ناراحت از اینکه باز نفهمیدی چی دارم بهت میگم.
از خودخواهی و غرور احمقانه ت دیگه حالم به هم میخوره.
میدونی... دیگه از چشمم افتادی "هاله" خانوم.
خوشحالم که امروز بااینکه هنوز هم دوستت دارم، ولی تونستم در مقابل زنگ زدنت مقاومت کنم و جواب تلفنت رو ندم. خوشحالم که دلایل مسخره ت رو دیگه نمیشنوم.
با همه ی این حرف ها نمیدونم چرا باز هم دوستت دارم لعنتی.
***
خدا جونم، من از این lonely بودنم خسته شده م.
تو بگو...
چیکار باید بکنم؟ چرا داری باهام اینطوری بازی میکنی؟ مگه من دل ندارم؟ مگه من آدم نیستم؟ مگه من چی از بقیه کمتر دارم؟ چرا داری اذیتم میکنی؟ به جون خودت دارم دیوونه میشم.

پ.ن: این یه پست کاملا جدی بود که لازم داشتم تا بنویسم... بنویسم که یه ذره سبک شده باشم. دلم میخواست همه ی اینا رو به یکی بگم که بفهمه... که یه ذره درک کنه...
آخ که چقدر دلم یدونه گوش میخواد.