جمعه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۷

کنسرت وسط خیابان

دقیقا نیم ساعت پیش گروه U2 توی مرکز لندن و بالای بالکن یکی از ساختمان های BBC رفتن و ۴ تا آهنگ (Beautiful day و Vertigo و ۲ تای دیگه) برای صدها نفری که اون پایین مشتاقانه بالا و پایین میپریدن اجرا کردن. باز هم دَم BBC فارسی گرم که ما رو از این چیزا محروم نمیکنه.

فرض کن ساعت ۷ شب داری از خیابون رد میشی بعدش یهو میبینی که یکی از معروف ترین گروه های ۳۰ ساله ی راک دنیا از بالای ساختمون دارن برات دست تکون میدن و آهنگ میخونن!

دلم سوخت، همین.

چهارشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۷

میز بغلی

با اینکه ماله خیلی وقت پیشه اما نمیدونم چرا الان یاد اون شبی افتادم که توی کافه مارسی واسه خودم نشسته بودم و تو هم با دوستت اومدی و پشت میز کناری من نشستی. هنوز هم میتونم بوی اون آدامس خرسی رو که بینهایت ثکصی وار زیر اون دندون های سفیدت لِه میکردی حس کنم.

میدونی دوست داشتم چیکار کنم؟ دلم میخواست میتونستم اون آدامس خرسی رو با زبونم و در حالی که زبونت داره در برابر کِش رفتن آدامست مقاوت میکنه، از توی دهنت بکشم بیرون تا ماله من بشه. دوست داشتم مزه ی یه آدامس خرسی که توی دهن تو بوده رو بچشم.

میدونم که میدونی من این آرزو رو با خودم به گور میبرم، اما با این حال نوشتمش که بدونی خودم هم میدونم، ولی تو نمیدونی که من میدونم!!!

سه‌شنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۷

+/-

ساعت نزدیک به ۳ نیمه شبه. دقیقا تا قبل از اینکه لاگ این کنم میدونستم چه مزخرفی میخوام بنویسم اما الان که چشمم به سفیدی صفحه ی خالی اینجا افتاد از خودم پرسیدم: من اینجا چکار میکنم؟!
الان از اون لحظه های نابه که اگه روح و روانت رو سلاخی هم بکنن مطمئنا چیزی توش پیدا نمیشه.
***
عصبانی نوشت: دیگه کم مونده اینجا هم تبلیغ "ویاگرا" و "فال حافظ" و "آیا از سایز چیز خود ناراضی هستید" و... بذارن. داستان چیه؟ کمین میکنن؟! هنوز مطلبت ثبت نشده ۶۶۶ تا کامنت برات میذارن که به به عجب بلاگ خوبی داری به ما هم سر بزن و از این چیزا. بیخیال بابا.

دوشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۷

دانلود از YouTube

اگه مثه من و شیما دلتون میخواد موزیک ویدئوهای دلخواهتون رو توی iPod تون هم داشته باشین و ازشون لذت ببرید تنها کاری که باید بکنید اینه که اون ویدئو رو از یه جایی دانلود کنید و بعدش با iTunes روی آی پاد بریزیدش.

برای خیلی ها ممکنه پیدا کردن لینک سالم و با کیفیت مشکل باشه ولی از روی YouTube خیلی راحت میشه ویدئوهای با کیفیت و سالم رو پیدا کرد اما باز هم یه مشکل کوچیک هست و اون هم اینکه از روی یوتیوب نمیتونید چیزی رو دانلود کنید. ولی جای نگرانی نیست، از یوتیوب هم میشه دانلود کرد ولی مجبورید تا یکی از این کارها رو انجام بدین:

اگه از فایرفاکس استفاده میکنین ساده ترین راه اینه که یکی از اکستنشن های مخصوص دانلود از یوتیوب رو، روی مرورگرتون نصب کنید و با خیال راحت لینک ویدئو رو بهش بدین و دانلودش کنید.
روش دیگه اینه که به یکی از سایت های videoDL یا keepvid و یا vixy برین و لینک ویدوئوی مورد نظر رو بهش بدین و در عوض لینک دانلود بگیرید.
یه روش ساده ی دیگه هم هست. به اینجا برید و برنامه رو دانلود و نصب کنید. بعدش خیلی ساده لینک ویدئو رو بدین و در عوض لینک دانلود پس بگیرید!

با همه ی این حرف ها اگه باز هم چیزی رو که دنبالش هستین رو نتونستین گیر بیارین کافیه تا یه پیغام واسه من بذارین تا براتون ردیفش کنم.

جمعه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۷

چهارشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۷

ملاقات با یک عدد گوریل!

امروز متوجه شدم که گوریل فهیم واسه چند روز به جنگل ما اومده. هیچ وقت خیال هم نمیکردم که یه روزی بتونم از نزدیک ببینمش. رسما واسه یه ملاقات دعوتش کردم و خوشبختانه اون هم قبول کرد تا با هم یه شب گوریلی داشته باشیم.
باید اعتراف کنم اصلا به اون چیزی که توی ذهنم ازش تصور میکردم شبیه نبود و الان هم نمیتونم بگم تصورم بهتر بوده یا واقعیت. در کل شب خیلی دلچسبی بود.

شنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۷

Peter's Day

چون ما پارسال بلیط ولنتاین ِ امسالمان را هم مصرف نمودیم بنابراین امسال سهمیه ای نخواهیم داشت. بدین منظور ما برای خودمان Peter's Day * را جشن خواهیم گرفت!!!

ما ۲ عدد آهنگ معرکه برای شما تجویز مینماییم. یکی همان که در پست سال گذشته پیدا میشود و دیگری هم یکی از جاودانه های Roxette میباشد.
***
*: چنین روزی را خودمان برای "خودمان و تنهایی" اختراع نمودیم.

جمعه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۷

سه‌شنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۷

uɐɯɥɐq 22

پرچم ایران که می باشد ۳ رنگ *** رنگ هایش را ز هم وا کرده اند
سرخ از خون شهیدان وطن *** سبز آن را شال آقا کرده اند
از سفیدش ساختند عمامه ها *** بر سر آخو*ندها کرده اند

در این روز خجسته ی کسالت بار خانوم Lady GAGA طی تماسی که با بنده داشتن فرمودند که برای افزایش شدت "انفجار نور" به آهنگ Poker Face گوش نمایید، قِر دهید و لذت ببرید!

یکشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۷

و باز هم یه بازی

یادش بخیر اون موقع ها که مستانه فعال بود و مینوشت هر از چند وقت یکبار یه بازی وبلاگی به راه بود. بعد از مدت ها یه نفر پیدا شد و ما رو به یه بازی جدید دعوت کرد.
اول از هرچیزی اجازه بدین بازگشت افتخار آمیز بهترین دوست مجازی م رو بعد از ۷۱ روز اسارت و دوری از سرزمین بلاگستان، تبریک و شادباش بگم. (ما از فرط خوشحالی ۲ عدد بال در آورده ایم - مثه تبلیغ های Red Bull)

و اما بازی امشب راجع به دلخوشی ها و سرگرمی های روزمره ای هستش که بیشتر وقت ها بدون اینکه بدونیم داریم ازشون لذت میبریم. ممکنه چیزایی که مینویسم الزاما روزمره نباشن اما خیلی معمولی و ساده هستن. (ممکنه بعدا چیزایی که یادم بیاد رو به لیست اضافه کنم)

  • موزیک - چیزی که هرگز از من جدا نمیشه -
  • iPod
  • T-shirt
  • هرگونه خوراکی خوشمزه
  • فیلم
  • هله هوله خوردن
  • کامپیوتر و مخصوصا اینترنت - در حال حاضر بزرگترین دلخوشی بنده میباشد -
  • قدم زدن بدون هدف
  • جدول حل کردن
  • حرف زدن با کسایی که دوسشون دارم
  • عکاسی
  • شمع
  • کتاب
  • بازی با Jacky
  • آخرهای شب با ماشین بزنی بیرون
  • خوابیدن زیر دوش حمام
  • مغازه ی نصیری
  • Zippo
  • بوی عود
  • خوندن وبلاگ ها
  • برنامه ی "صدای شما" از BBC
  • روی مانیتور و میز و case چرت و پرت نوشتن
  • با خودکار آبی روی کاغذ باطله نقاشی کشیدن

برای اطلاع از سایر دلخوشی ها اینجا رو ببینید.
از همه کسایی هم که لینکشون توی لینکدونی هست دعوت میشه تا بازی کنن.

شنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۷

... باشد که رستگار شویم!

به همین زودی ۱ سال از اون روز گذشت، با همه ی خوبی ها و بدی ها، سختی ها و آسونی ها... گذشت.
***
باز دوباره به این دنیای اعتیاد آور لعنتی برگشتم. فقط ۲ روز سیگنال نداشتم اما نمیدونی این ۴۸ ساعت چقدر سخت گذشت. هیچ کار خاصی روی نِت ندارم اما اگه نباشم مدام فکرم مشغوله. حس میکنم از دنیا عقب افتاده م!!!
***
برعکس همیشه که توی این موقع از سال سرحال و پر انرژی بودم اما نمیدونم چرا امسال اصلا حوصله ش رو ندارم. با اینکه همیشه از دیدن ملتی که با جنب و جوش از این طرف به اون طرف میرن و مغازه هایی که تا نصفه شب باز هستن و... و به طور کلی Nigh Life ، برام خیلی جذاب و لذت بخش بوده اما امسال این چیزا حالم رو به هم میزنه. حتی وسوسه ی T-shirt خریدن هم منو تحریک نمیکنه!!!

خدایا... تو که منو میشناسی، میدونی که این ۱ ماه از سال رو چقدر دوست دارم، بیا و امشب که سرم رو گذاشتم روی بالش یه چیزی توی اون کله ی پوک من فرو کن که از نفس کشیدن توی این حال و هوا لذت ببرم. باور کن هیچی نمیخوام، فقط یه انگولک کوچیک بکنی حله.

(آهای، تویی که داری میخونی، میدونم داری پیش خودت میگی آدم خودش باید بخواد مثبت ببینه و از این جور حرفا. به جون خودم خودم هم میدونم قاطی کردم اما به خدا دست خودم نیست. خیلی دلم میخواد خوب باشم اما نمیشه. خودم میدونم یه مرگم شده اما بدبختی اینجاست که اصلا نمیدونم چیه که بخوام براش راه حل پیدا کنم. دلم چیزی رو طلب میکنه که نمیدونم چیه.)

جمعه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۷

203

هیچ توصیف و توجیحی برای احساس نکبت بار عصر جمعه مان -که ادامه ی حال و هوای روزهای قبلی میباشد- نداریم!
اگر قصد همدردی با ما را دارید لطفا به آهنگ گوش فرا دهید.
***
(ما در ۲ روز اخیر با dial up وصل شده و به دلیل سرعت حلزونی ِ ایشان از ویزیت سایر بلاگستان معذور میباشیم. به محض بازگشت signal مان از شرمندگی به در خواهیم آمد)

پنجشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۷

202

مُلتمسانه تقاضا میکنم که حتما و حتما این فیلم رو ببینید.

از ۳ شنبه صبح که با بوسه ی اَنجلینا مانندی از خواب بیدار شدم پریود روحی-روانی م به شکل غیر قابل مهاری زده بالا.

کتاب "۱۹۸۴" رو شروع کردم به خوندن.

یکشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۷

18+

یه دوست سرباز دارم که توی دانشگاه باهاش آشنا شدم و بعدها خودش بهم گفت که ۳ سال دبیرستان و پیش دانشگاهی هم توی یه مدرسه با هم بودیم!
چند روز پیش که بهم زنگ زد، وقتی شماره ش رو دیدم فهمیدم که یه کاری داره. بعد از چاق سلامتی گفت که توی پادگان یکی از سرهنگ ها یه زمین داره و میخواد بسازه و چون آقا احسان هم عمران خونده جناب سرهنگ بهش گفته که نقشه و محاسبات و... رو ردیف کنه. احسان هم یهو یاد دوست عزیزش سلمان می افته و وعده ی کلی مرخصی و تشویقی به خودش!!!
وقتی فهمیدم قضیه چیه بهش گفتم دیگه مثه زمان دانشجویی آچار فرانسه نیستم. فعلا هم کار و باری ندارم و شدیدا محتاج money هستم. نقشه و محاسباتش + نقشه اجرایی حدود ۵۰ چوق برات آب میخوره. قبوله؟ اول گفت قبول ولی ۳۰ ثانیه بعد زنگ زد و گفت محاسبات و نقشه اجرایی فعلا لازم ندارم، فقط یدونه پلان کافیه. گفتم ۱۵ چوق، واسه شب آماده ش میکنم.

بگذریم... این چند روز مشغول درخواست های عجیب و غریب جناب سرهنگ بودم. احسان هر روز ایده های جدید و شاخ دار رو تلفنی به من میگفت و من هم اجرا میکردم. بالاخره سرهنگ امروز تصمیمش رو گرفت و من هم نقشه رو آماده کردم و به احسان زنگ زدم گفتم آماده شد، email ت رو بده تا برات بفرستمش. گفت بعد از ظهر طرف های ما کار داره و خودش میاد پیشم تا فایلش رو بهش بدم.
حدود ۶ بود که روی تختم افتاده بودم و توی توهمات مازوخیستی شنا میکردم که دیدم زنگ میزنه و میگه اومدم فایل رو بگیرم. در رو باز کردم و بهش گفتم تنهام، بیا تو، اصلا بیا ببین خوب شده یا نه.
احسان ِ از خدا خواسته دیدم دفترچه کارشناسی ارشدش رو هم گذاشته زیر بغلش و خندون داره میاد. هیچی، نقشه رو روی فلش مموریش کپی کرد، ثبت نامش رو هم کرد و بعدش بهم گفت: پسر عجب سرعت بالایی داری... خوش به حالت. گفتم: فقط دلم به همین اینترنت خوشه.

دوباره فلش مموریش رو زد به اونجای کامپیوتر و گفت: بیا ببینم این ۸ گیگ رو میتونی برام پُر کنی یا نه؟ گفتم چی میخوای؟ گفت: فیلم دیگه. گفتم: خب مثلا چی؟ من n هزارتا فیلم دارم، ببینم این آخری هایی که تازه اومده رو دیدی؟ و اسم فیلم هایی که به نظرم ارزش دیدن داشتن رو بهش میگفتم. گفت: نه بابا... فیلم پور*نو میگم، اینا چیه هی میگی؟!
من که تازه گرفتم چی میگه خندیدم و بهش گفتم: آهان... خب زودتر میگفتی. گشتم چندتا کلیپ هفت هشت ده دقیقه ای روی هاردم پیدا کردم و نشونش دادم. گفت: اینا به درد عمه ت میخوره! ، گفتم یه چندتایی هم روی موبایلم دارم، بیا ببین. گفت: ندیده شرط میبندم که همه شون رو خودم داشته باشم!!!

قاطی CD هام گشتم و اولین فیلم پور*نو یی که سال ۳ راهنمایی (یا شاید هم اول دبیرستان) گرفته بودم رو آوردم و گفتم: این دیگه به اندازه کافی قدیمی هست که برات جالب باشه. و در کمال تاسف سی دی مذبور به علت کهولت سن (چیزی حدود ۱۱-۱۰ سال) قادر به پخش شدن نبود!!!
گفتم بشین خودت هرچی میخوای از هرجا که میخوای ببین و دانلود کن.
بیشتر از ۱ ساعت توی مانیتور و دنیای خودش فرو رفته بود و کلا زمان و مکان از دستش خارج شده بود. نمیدونی چطوری حریصانه از این طرف به اون طرف سرک میکشید و لذت میبرد و عکس و فیلم ها رو save میکرد. هر از گاهی هم یه بد و بیراهی نثار بشریت میکرد!!!

تمام وقت روی تختم به دیوار تکیه داده بودم و محو تماشای احسان بودم. برام جالب بود کسی که با Auto CAD (و حتی کامپیوتر) در حد آماتور نمیتونه کار کنه چطور این همه سایت ثکصی رو میشناسه طوری که در عرض ۱ ساعت حداقل ۶۰ مگ فیلم پور*نو دانلود میکنه.

مطمئن بودم که ظرف ۴۸ ساعت گذشته خودش فیلم پور*نو بازی کرده و قطعا حداکثر تا ۴۸ ساعت دیگه فیلم بعدیش رو کارگردانی میکنه، ولی این عطشش برام خیلی جالب بود. اون خمیدگی و خیره شدن به مانیتور دیدنی بود!

وقتی کارش تمام شد و میخواست بره با یه لحن مسخره گفت: حیف این سرعت بالا که تو داری و هیچ استفاده ای نمیبری!
با تکون دادن سرم مثلا حرفش رو تایید کردم و در رو روش بستم، ولی خیلی دلم میخواست بهش بگم پس اگه جای من بودی و بیش از ۸۷۶۰ ساعت توی هیچ فیلمی بازی نکرده بودی چه بلایی به سرت می اومد؟! اگه یه نفر هم باشه که واقعا به این فیلم ها احتیاج داره اون منم، نه تو!
***
اصلا از این چیزایی که نوشتم خوشحال نیستم ولی باور کن توی گلوم گیر کرده بودن.