پنجشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۹۳

658

الان یک هفته است که به طبقه دوم خانه مادر بزرگ اسباب کشی کردیم.
نشیمنگاه همه مان پاره شد در طول این چند روز. راستش را اگر بخواهید هنوز به عنوان خانه خودمان قبولش ندارم. شب ها میرم طبقه پایین توی یکی از اتاق ها میخوابم. طبقه پایین برایم آشنا است، اما اینجا نه.
شنبه صبح یک بیل مکانیکی و یک مشت افغانی آمدند توی خانه مان و فردا عصر به یک توده ی خاک تبدیلش کردند. لعنتی ها عین موریانه از داخل همه چیز را داغان کردند و هیچ چیز ازش باقی نگذاشتند.
اتاق جدیدم هنوز مثل طویله میماند. گرچه بیشتر وسایلم را مرتب کرده ام اما هنوز جایشان را نمیدانم. کلی باید دنبال چیز میز هایم بگردم. و البته کلی خرت و پرت هم دارم که وسط اتاق پهن هستند.

هیچ نظری موجود نیست: