شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۹۴

و من الله توفیق

تقریبا شانزده ساعت دیگر تا شروع سال ۹۵ مانده است و من تا حوالی ساعت ۱۰ شب باید توی سیتی سنتر بمانم. لامصب قوانینش از پادگان هم سختگیرانه‌تر است. برای روز اول فروردین لطف کرده‌اند و اجازه داده‌اند که از ساعت ۱ ظهر سر کار بیاییم. اما کور خوانده‌اند، ما که اول فروردین را خودمان تعطیل کردیم.

امشب قرار است خاله و دایی‌ها همگی خانه مادر بزرگ دور هم جمع شویم. خدا می‌داند که من چه ساعتی می‌توانم از این سیتی سنتر در بروم.
تنها چیزی که مطمئنم این است که ساعت از ۹ که رد شود هر ۱۵ دقیقه یکبار تلفن زنگ می‌زند که "پس معلوم هست کدوم گوری هستی؟؟ زود باش بیا میخواییم شام بخوریم" و من هی باید الکی جواب بدهم که تا ده دقیقه دیگر حتما راه خواهم افتاد!!
و البته گفتن هم ندارد که در نهایت کلی دیر خواهم رسید و مایه تمسخر و انبساط خاطر اهالی خانه می‌شوم و موقع چاق سلامتی از همه شان جمله "ریدی با این کار کردنت" را به دفعات خواهم شنید.